توی نوت گوشیم نوشتم :
یه مرد....
یه زن ...
یه بچه ....
اینو وقتی نوشتم که ازپاساژ برگشتم خونه و بـــــــــتدجور تو کف اون عکس جلوی سیستم بودم .... فک میکردم میتونه جایگزین بشه ولییییییییی ...ولی چطور میتونستم وارد بازی جدیدی بشم واس خاطر همینم گفتم ما کاری با هم نداریم و اینجوری پونده باز نشده ی یه مرد زن دار رو بستم .... من نباید بهش فکر کنم یعنی واقعا جای فکر کردنی هم نداره ولی نمیدونم چرا اینقدر دوست دارم کنجکاوی کنم تو زندگیش با اینکه خب ممکنه خیلییییییی به ضررم باشه ....
یعنی خودمم واقعا نمیدونم کی میخوام از این بچه بازی ها ....از این ریسک کردن ها ....از این کله خـــــــــــر بودن ها بگذرم .....واقعا بس نیست ....این همه عذابی که دارم تحمل میکنم بس نبود و نیست ....ولی نمیدونم چرا فکرم دیگه ازش رها نمیشه .....فکرم از اون نگاهش از اون مکس کردنها توی چشمام و هزاااااااااران چیز دیگه ....
نمیدونم چرا دوست دارم باهاش حرف بزنم ....لز بدبختی ها و زجرهایی بگم که تا حالا کشیدم از اینکه لجوج اونقـــــــــــدر پیرم کرده که نایی واسه ادامه دادن ندارممممممممم .....نمیدونم چرا حرفایی که دوست دارم به کسی بگم رو توی ذهنم همه ی همهشو به این میگم تی براش گریه هم میکنم !!!!!!!!! ....
خیلی دوست دارم پیشنهاد قلیونش قبول کنم ولی نمیدونمممممممم چرا این زبون لعنتی همشبه نـــــــــــــــــه باز میشه ...
ههییییییییییییییییییی........