نتونستم که ننویسم هرچقدر با خودم کلنجار رفتم و خواستم خودم خودم رو آروم کنم نشد که نشد بعد چند روز جلوی خودم رو گرفتن و نزنگیدن و آروم گرفتن های الکی دووم نیاوردم و به خاطر حرف دیشبش که گفته بود دعوا کرده زنگیدم که اااااااااااای کاش این دست از آرنج قطع میشد و شماره ای دیوس بی پدر مادر رو نمیگرفتم ... کاش بیقرار این آشغال نمیشدم ....
میگه دم دانشگاه آزادم و این یعنی با اون دختره بد تر از خودش و وقتی هم میپرسم چرا میگه دنبال آخه دروغگو خب بگو اومدم واسه چیییییییییی و کیییییییییییی دیگه چرا دروغ ....بعدم بدون اینکه ویسه که ازش خدافظی کنم نمیدونم کدوم دیووس از خودش بدتر رو دید که قطع کرد و تنها صدایی که شنیدم صای قطع شدن اون لامصب بود ....
حیـــــــــف اشکهایی که دیشب از نبودنش ...از بی قولی هاش ....از این روزها ریختم ....حیف منه خـــــــــــــــــر ....حیفه منه خــــــــــــــر ....نگران کی میشم من کسی که به تخمشم حساب نمیشه این نگرانی ها و این بدبختی ها و این استرس هایی که تحمل میکنم ....الانم میدونی دارم از چی میسوزم ..از اینکه اصلا براش مهم نیست که وقتی از اون دختره حرف میزنه یا مثلا میگه امروز دیدمش و فلان و بهمان ولی الان عین سگ دقیقا عین سگ داره بهم دروغ میگه ....آخه بی وجدان کدوم کــــــــــــار .....
دلم داره از این همههههههههه درد میپوکه ....ولی حقمه بیشتر از اینها هم حقمه ...حالا مونده که به سرم بیاد ....حالا مونده که خیلی چیزهای دیگه هم بکشم و بشکنم ....
ریدم تو این زندگی که من از دست تــــــــــــــــو دارم ...