بی خوابی ناجور زده پس کلم ...با اینکه مریضم و یه ســـــــر فین فینمه ...ولی بازم وابم نمیبره ... نمیخوام شروع کنم ک.س شعرای قدیمی رو دوباره تکرار کنم که 4 ساله یه خواب راحت نداشتم و از این حــــــرفا ....فقط میخوام بگم عین میلیاردها باری که داغون بودم دلیل دااغون بودنم خودشه و بس خودمم میدونم روزای آخرشه و نباید شکایتی داشته باشم نه از خودش نه از خدا ..... کسی که تا فرصتی گیر آورد فوری گفت من رفتنی هستم و هزار و یک نقشه ای که واسه آیندش کشیده بد رو به رخم می آورد ....شکایتی ازش ندارم ون حدود چنـــــــد ماهه که حقیقت رو رو کرده ...تماممممممم دلخوریم از خودمه که با اینکه میدونم همه حقیقتو با اینکه میدونم 1درصــــــد هم قرار به موندن نیست ولی باز دوباره عین میلیاردها شبی که گذروندم دارم تخم.ی میگذرونم ....
نمیدونم چرا از سر شب این یه تیکه افتاده سر زبونم که( گناه من نیست تقصیره دله)...
دیشب سامورایی عقــــــده ای به تماممممممم معنا اس داده که دارم میرم ارمنستان و حلال کنید و از این صوبتــــــا ..... یعنی واقـــــــعا خـــــــــاک بر اون سر عقده ایت بکنن ....
خلاصه اینکه روزهای بسیــــــــار بسیــــــــار تخماتیکی رو دارم میگذرونم ....امروز سر ایستگاه دوسی بهم میگفت به خدا بگو فقط بگــذرونش ....ولی من بهش گفتم داره میگذره اما با درد ... وقتی هم رفت خونه با این که ظهر بود و خلوت و حـــــــــال میداد واسه سیگار کشیدن ولی خـــــــــر خــــــــر راه افتادم سمت خونه ....البته ازخستگی زیاد هم بود ..
دنیـا بد داره بازیم میده