از روزهایی که منتظرمه متنفرم ....از کسی که میخوام باهاش زندگی کنم متنفرم ...از اینکه میدونم چه زندگی خواهم داشت غم عالم و آدم میشینه تو دلم ....یه بغض تلــــــــخ ته گلوم ناجور اذیتم میکنه ....دوس دارم گریه کنم بزنم زیر گریه ولی انگار دیگه مثل قدیم نیستم که هروقت دلتنگ و داغون بودم بزنم زیر گریه ...انگار گریه کردن هم برام سخت شده....فقط یه شوک بد تماممممم روزهامو گرفته ....یه شوکی که دیگه اجازه گریه کردن هم بهم نمیده ...
خودمم نمیدونم چه حالیم فقط میدونم یه حال ناجوریم ....احساس میکنم با یکی خیلی بد تا کردم اونقدر که حتی خدا هم ازم دلگیره ...ولی خودش هم میدونه که چقدر داشتم اذیتش میکردم و این رفتن به نفعش بود من داشتم تمامممممم عقده های اون دیووث رو می ریختم سر یکی که اصلا گناهی نداشت حتی خودش هم قربانی بود عین من ....
دلم میخواد تو این لحظه حتی واسه اون پسر هم گریه کنم .....چقــــــــــدر خواست بهم بفهمونه که دوسم داره ولی من با بی رحمی تماممممممم از سگ هم کمترش کردم و امروز دیگه بریدمش ..... ولی خب بازیش ندادم نباید عذاب بکشم چون عین این دیووث نبودم که بازیم داد... من این آدم رو بازی ندادم ...آب پاکی رو ریختم رو دستاش که بیشتر از این درگیر یکی از خودش بدتر نشه ...از اینی که هست شکسته تر نشه ....
ولی یه حسی انگار داره ناجور از درون اذیتم میکنه ....یه حس عذاب وجدان ....وقتی به اون و به خودم فکر میکنم میبینم یکی بودیم ....
خدایـــــــــــــــــــــــا نمیدونم چی بگمممممممممممم