اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

41

اول که سیستم رو روشن کردم عین یه جعبه پره باروت بودم که فقط دلم میخواست بیام اینجا و اونقدر زار بزنم و بنویسم که خسته شم و گورم رو گم کنم ....ولی وقتی یهو مامان اومد بالا سرم دیگه یادم رفت اصلا به خاطر چی اینو روشن کردم ....

اصلا از نوشتن خجالت میکشم .....چیزهایی که دارن آزارم میدن و واسه نوشتن تو ذهن خودم مرور میکنم و از نوشتنشون خجالت میکشم که چرا اینها باید دردهای من بام ....چرا من بخاطر این حال داغون باید درد معده بگیرم و عین الان اعصابم از این معده درد لعنتی هم خورد شه ....بیا باز کسخول شدم و میخوام بزنم زیر گریه ....بابا بسه ....تا کیییییییییییی ....

دلم نوشتن نمیخواد ....دلم نمیخواد بنویسم که چطور با بی رحمی تماممممممم پسم زده .... دلم نمیخواد بگم من فقط و فقط یه عابر بانکم که استفاده ی دیگه ای نداشتم ...چرا داشتم ولی از گفتن ونوشتنش هم شرم دارمممممممم ....دلم نمیخواد بنویسم که چطور داره داغونم میکنه اونم با این عوض شدنای یهوییش ....اونم وقتی که کناره اونیه که یه روز خانومم خطابش کرد و واسه همیشه آب پاکی رو ریخت رو دستام ............................

چی بنویسم از این دل تیکه پاره ......... هرچی که بگم تف سر بالاست .......هر چی بگم که 

کس شعری بیش نیست