کسلم آآآآآآ ....شدیدا بدنم شل و خواب آلوده و حتی نای تایپ کردن ندارم .....هی خمیازه پشت خمیازه هی یا دراز میکشم یا باید یه جوری باشه که نشسته نباشه ....به قول مامانم هنوز کون نگرفتم ...
امروز وقتی بعد حدود 2 یا 3 ماه با پسرک که حرف زدم درسته که میخندید .....درسته که یکممممم شوخی میکرد ولی با پسرک من خیلیییییی خیلی فرق کرده ....خودشم گفت خودش گفت که من دیگه اون پسرک سابق نیستم ....خودش میگفت که دخترایی که باهاشون دوس میشم بهم میگن که سرد هستی و خلاصه خودشم اعتراف کرد به تغییر کردن زیادیش.... واقعـــــــــا من بعد این رسوایی ک به بار آوردم باز چطور روم میشه بهش زنگ میزنم و عید رو تبریک میگم و باهاش میگم و میخندم . چطور بعد اینکه خودش بهم میگه هم به من هم به خودت و بیشتـــــــــــر به خودت بد کردی بازم اینجور اینقد سرخوش باهاش رفتار میکنم .....
نمیدونم دقیقا چند دقیقه از تحویل سال گذشته بود که با هم حرف زدیم ولی بعد چنـــــــد ماه برام شیرین بود ....دیشب خیلی دلتنگش شده بودم ....یشب یاد تمام خاطراتی افتادم که با هم داشتیم و تو دلم آتیش به پا میشد که چرا من واسه دلخوشی هم که شده یه ذره از اینجور موارد شانس ندارم و شکست تنها چیزیه که واسم باقی میمونه ....
90 هم تموممممممم شد و الان دیگه 91 ....غیب گفتماااااااااااااا