امروز که ولد زهرا بود با اینکه خب تو تولد من خیلی کارا کرد و خیلی بالا و پایین کرد واسه ی تولدم ولی امروز من هیچ کاری واسش انجام ندادم .....دلیل اصلیشم نداشتن پول بود بعدشم نداشتن یبه شدت حوصله .....یعنی یه اپسیلون انگیزه و حوصله و تحریک توی وجودم نیست ....
عین یه موجود بی مصرف کپک زده فقط ولو شدم رو زمین جلوی این صفحه ی سفید .....اونا هم با خاله رفتن بیرون ....به منم اصرار کردن که باهاشون برم ولی چون نه هم تیپ اونا هستم و نه بیشتــــــــــر حوصلشو دارم که با اونا بیرون برم تو خونه تنها موندم ...بابا اومد باز یکم روضه خوند و منم از اون لبخندای زورکی کوفتی زدم و اومدم بالا .....
الانم هنوز برنگشتن و تنها موندم ....کاش حداقل کسی این طرفا نبود تا میتونستم برم واسه خودم یه نخ سیگار بکشم و به عادت همیشگی رو راپله بشینم به سیگار کشیدم ولی چون بابا همین اطرافه و دیگه شب هم شده نمیشه که نمیشه ......
راستی که ای پست با پست قبل چقـــــــــدر فرق داره .....
کاش هییییییییییچوقت نمیرفتم از جلوی ارگ رد بشم ....کاش همون سر کوچه آموزشگاه ماشین میگرفتم و نمیدیدمش تا الان اینجوری منزوی ترم نمیکرد ....نمیدونم وقتی اسممو صدا کرد کار خوبی کردک که برنگشتم یا نه .....نمیدونم اصلا اگه میخواستم یه کوچلو سرمو طرفش برمیگردوندم چی میشد .....چی میگفت ...یا من چی میگفتم .....
اینا دردهاییه که 2 روزه دامن گیرم شد و با اهنگ شادمهر سنگین و سنگین تر هم میشم .....
فک کنم برگشتن.....
خدایا دلیل و حکمتت رو بهم بگـــــــــــــو .....
مثلا عصر کلاس دارم و باید تقریبا 3-4 صفحه تمرین میکردم ولی هیچی به تخمم حساب نکردم و همینجوری الکی نشستم پای این که هیچ صفحه ای رو هم بالا نمیاره والا آسیا تک خیلی بهتر بود درسته پول خون باباشونو از آدم میگرفتن و تند و تند باید میرفتم شارژ میخردیم ولی حداقل راحت میتونستم اینجا باشم ......بیخیــــــــــــال فعلا که اینجا هستیم
قرار بود مثلا بابا لطف کنه و پول بذاره که برم مانتو بردارم ولی اگه تو پولی اینجا دیدی منم دیدم .... هیچ خبری نیست و معلوم نیست که کی بتونم برم و از اون مانتو گر مرا بردار چــــــــــه کنم ب یپولیه دیگه باید به همونم راضی بود ....
دیشب رو تا خود صبح با اون خدابیامرز بودم خوابهای عجیبی کهاصلا دوس دارم با خودم مرورشون کنم فقط اینکه از خدا میخوام دیگه هیییییییییییچوقت به خوابم نیارتش ....نمیدونم اصلا درموردش چی باید نوشت اصلا چیزی نباید نوشت هرچی بیشتر بنویسم بیشتر خودم روعصبی تر و داغونتر میکنم.....یه دورانی ....یه چیزی بود گذشت و رفت برای همیشه ....هیییییییییییییچوقت هم قرار نیست سراغی ازم بگیره.....ولی نمیدونم چرا بافکر کردن بهش همش خودم روآزار میدم
یه جا تو یه وبی نوشته بود اگه هر روز و هر دقیقه فکر کردن بهت دوست داشتن بود آره دوست دارم ولی من نمیخواااااااااااااااام که اینجوری بشه ......
کاش عین یه خواب ازیاد میرفت