اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

57

مثلا داریم آلبوم جدید شادمهر رو دانلود میکنیم ولی هوس کردم بیام اینجا ....صفحه ی سفید اینجا یه جور دیگس یه حس دیگس آدم ددوس داره اینجا از خاطرات بنویسه .... ولی متاسفانه من ادم مرور کردن دردهام نیستم ....یعنی دیگ دلشو ندارم که بخوام با خودم مرور کنم که چه اتفاقاتی افتاد که اینی که الان اینجا درازکشیده و داره تایپ میکنه همش یه حس گنده بـــــــــد بااشه که واقعا نمیدونه چی اسمشو بذاره ....یعنی خیلی چیزها میتونه باشه ....نفرت ...عشق .....امید ...نا امیدی .... و میبینیکه همه این حس ها متغییره و نمیشه که یه اسم ثابت براش گذاشت ....

نمیگم با خوم خاطرات رو مرور نمیکنم که کار این روزهام فقط شده اینکه بشینم و با خودم هیییییی فکرکنم و اگــــــــه هم جایی هم رفتم دقیقا همون خاطره از اونجا میاد تو ذهنم و بیزارم میکنه از خیلی چیزا و بیشترین حسی که آشکاره اینه که دلم نمیخواد توی این محیط که پــــــــــــــره از حس های خیلی بد برام باشم ....

دلم و قلبم با تمامممممممممم وجود تمنا دارن که از این شهر برن ولی عقل میگه باید بمونی و با خیلی چیزهای آزاردهنده و دیوونه کننده که به این روز کشوندنت بسازی..... تمام وجود تمنای یه محیط جدید با آدمهای جدید رو دارن ....نمیدونممممممممم ...وقتی در حد رویاست چرا دارم با خودم مرور میکنم.... یعنی من حق مرور کردن رویاهامو با خودم ندارم .....بیخیـــــــــــال ....

روزهایی در انتظارمه که فوق العاده برام مبهمه خیلی مبهم ....باید هدفی رو برای زندگیم تعیین کنم و اون هدف بشه تمام زندگیم ولی همش از این شاخه میپرم به اون شاخه و اصــــــــــلا اهمیتی به هیچی نمیدم ...بعد یه مدت کوتاهی بازم شدم اون آدم منزویی تنها .....