بعد کلی قالب عوض کردن و بالا و پایین کردن سایت های مختلف واسه گیر آوردن قالب دلخواه :) و تجدید خاطره ای که با یکی از قالب های قدیمی داشتم که البته اصلا حس خوبی بهم نداد و اتفاقا حالم رو هم نسبتا بد کرد این رو به هوای این روزها و همین الان که هوا شدیــــــدا پاییزی هست و یه نم نم بارونی هم اومد گذاشتم ...اون خونهه خیلی احساس خوبی بهم میده مخصوصا که شدیدا دوس دارم یکی از اون خونه ها رو دقیقا یه همچین جایی داشته باشم ...فک کن خونت یا شاید هم کلبه ای واسه آرامش گرفتن دقیقا کنار رودخونه باشه و هروقت که دلت خواست یا احساس کرد که تنهایی بیای کنارش بشینی با یه لیوان چایی و عمیق بری تو فکر ....یا اگه هم دلت خواست بشینی و سیگار هم بکشی ....خیلی حس قشنگی به خوده من میده ....
هر روز بی اعصابتر از دیروز میشم و خسته تر و کسلتـــــر ...حتی به جایی رسیدم که حوصله شنیدن حرفای روزمره خونوادمم ندارم و دوست دارم زبون همشون بسته بشه و فقط سکــــــــوت مطلق ... مامان حرف میزنه دلم میخواد بهش بگ هیـــــــــــــس هیچی نگو بابا حرف میزنه بازم همینطور ... حتی اونقدر دل نازک شدم که به خاطر وبی که همیشه میخوندمش و زندگیش خیلی برام جالب بود با بسته شدن وبش کلییییییییی ناراحت شدم ....حتی الان هم که دارم تایپ میکنم دوس دارم به خودم بگممممم هییییییییییس هیچییییی نگو و تمومش کن :|