اینجا همه چی تکرایه ....روزهای تکراری ....اتاق تکراری ...ساعت های تکراری ....آهنگ های تکراری و هزار تکرار دیگه که حوصله نام بردنشون رو ندارم ....صبحا که فوقش باید ساعت 10 از خواب بیدار شی به عادت و تکرار همیشه جاها رو مرتب کنی و بعد بدون صبحونه میای و میشینی پای لپ تاپ و هی وب ها و پیچ ها رو بالا و پایین میکنی و اگه از چیزی خوشت اومد دانلود میکنی ....آهنگ های جدید گوش میدی شاید هم قدیمی ...اونقدر گوش نیدی تا عنت بگیره و اسهال شی ....بعد مییری سراغ سازت یکم که باهاش ور میری میبینی نخیـــــــــر داری فالش میزنی و بیخیال ساز میشی و بازم میشینی روی به روی مانیتور و دوباره و چند باره وب ها رو بالا و پایین میکنی ...از گوشی خبری نیست یه جا کز کرده و نه من به اون دست میزنم و نه اون به صدا در میاد هیچیییییییی ...نهار که میخوری دوباره میشینی رو به روی مانیتور و دوباره تکرار مکررات ....ظهر شاید بخوابی شاید به عادت خیلی روزها نخوابی ....عصر دوباره سازت رو برمیداری میبینی داری دوباره فالش میزنی و میذاریش کنار ....و دوباره میای و میشینی جلوی این مانیتور و و و و و و....
شب که میشه شاید شام بخوری شاید هم نخوری و تا موقع خواب میشینی ربه روی این مانیتور تا خواب ببره ....و باز روزی دیگــــــــر و تکرار همین کارها ....
میدونم خیلی مسخره و حال بهم زنه و همینم باعث شده که از روزها و شب هام کنده بشم و از روزهایی که روز میشن و شب میشن اووووغمممممم بگیره .... از کلمه " نمیدونم چی در انتــــظارمه " متنفرم ولی تمام این روزهای من شده این جمله لعنتی ....نمیدونم بعد نبودم دوست بی نامم اینجا چطور قراره روزها رو توی اون محیط به شــــــدت لجن بگذرونم ....یه دوست وبلاگی دارم که اونم وقتی به این روزهای من میرسد که روزهاش پر بود از تکرار های دیوونه کننده مینشست و به حال خودش گریه میکرد ولی من نمیدونم چرا دیگه گریه هم نمیکنم ....نمیدونم چرا گریه هام خشک شده و همش میریزم توی خودم ....حتی دیگه الان به این نتیجه رسیئم که چرا الکی دارم انگشتام رو روی کیبرد حرکت میدم ....خسته نشدم از این کار بیخـــــود ؟؟؟