اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

73

با اینکه حرف زیادی هم واسه گفتن ندارم ولی احساس کردم که یه سر بیام اینجا بد نیست ...امشب بازی ایران و کره بود و لوسک ( چه اسمی گذشتم واسش :) ) هم که به گفته خودش کشته مرده ی فوتبال و رفت که بازی رو ببینه گفت که بعد فوتبال بیا ولی خبری از اون نشذ و منم ک حوصله اینو ندارم که بگم بیا و بعد حرفی هم واسه گفتن با هم نداشته باشیم اگه خودش میخواست میومد که حتما نخواسته دیگه ....با اینکه به هیچکس اصل ماجرای برگشتنش رو بعد از اون دعوا نگفتم ولی خب به خودم ک نمیتونم دروغ بگم و راستش از اون روز به بعد دیگه هیچ حس خوبی بهش ندارم و انگار داره روز به روز چیزهایی ازش رو میشه که بهم میفهمونه که باید هرچه زودر از این آدم فاصله بگیرم ....فعلا هم ک درگیرش نشدم که بگم نمیتونم ....سعی میکنم فاصله ها رو رعایت کنم و خودم رو الکی درگیرش نکنم تا باز اون روزهای تخمی سراغم نیاد ...چون به بودنش و این زنگ هایی که میزنه و دیدارها و کلا به خودش عادت کردم شاید یکم بعد رفتنش دپ بشم ولی خب حداقل میتونم خودم رو زود جمع کنم تا اینکه بخوام بهش وابسته بشم و فقط عذاب بکشم و در نبودنش خودم رو حبس کنم توی جهنمی که اینجور وقت واسه خودم درست میکنم ....

همه چی باید با برنامه ریزی پیش بره ...دیگه بچه بازی و عاشق بازی ای الکی و مسخره رو باید بذارم کنار و باید خیلی حساب شده رفتار کنم که البته تا اینجا گاف هایی هم دادم ولی خب زیاد برام اهمیتی نداره ....باید بود و نبد این آدم برام یکی باشه نباید اگه روزی نبود درد بکشم باید منطقی بگم خب رفت که رفت ....من دیگه اون دختر بچه ی بی تجربه نیستم و این باید آویزه گوشم باشه که من خیلی چیزها رو با چشم های خودم دیدم ....نصیحت های زیادی واسه خودم دارم که البته به جای گفتن و نوشتنشون باید بهش عمل کنم ....اونم فقط و فقط به خاطر خودم ... احساس بدی که این روزها بهش پیدا کردم ....اعتمادی که بهش ندارم و چیزهایی که کم و بیش ازش دیدم اینا خیلی چیزهایی هستن که نباید ساده ازشون گذشت ....چون ممکنه همین چیزهای کوچیک بشه ی مشکل بزرگ ....مثلا اون دختری که قبلا باهاش بوده و به گفته خودش الان دیگه با هم نیستن از کجا معلوم که باز سر و کلش پیدا نشه وقتی خیلی راحت برمیگرده و اول میگه من 5 ماهه که تنها هستم و بعد من میفهمم که این فقط 1 ماه میشه که با این دختر بهم زده خب باید حواسم رو جمع کنم دیگه ....تازه آقا قراره 30ام بره جایی که این دختر زندگی میکنه از کجا معلوم که نره و همدیگه رو نبینن ....نباید ساده باشم و عین رابطه قبلی بگم که عیبی نداره تا طرفمم واسم شاخ شه و اونوقت من فقط این وسط زجـــــــــر بکشم ....باید اگه چیزی دیدم یا شنیدم خیلی قاطعانه رفتار کنم ....خلاصه این آدم هیچ مغلوم نیست که اصلا از لجوج دیوثتـــــــــر نباشه ...هیچی هیچی معلو نیست....

دلم میخواد خیلی چیزهای دیگه رو بنویسم ولی دیگه حوصله نوشتن ندارم