اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

79

بعد اینکه با دوسی حرفیدم خیلی خیلی ذهنم بیشتر و بدتر درگیر شد ...خیلی بیشتر احساس کردم که در مورد زندگی خودم  باید خدا رو شکر کنم که حداقل مامان و بابایی که دارم که هستن با اینکه بداخلاقی میکنن با اینکه بابا تقریبا مدام در حال غرغر کردنه و مامان هم مدام در حال ناله کردن ولی حداقلش اینه که هستن ...درسته ک این روزها اوضاع مالی خونه به کل ریخته بهم درسته که دیگه اون وضعیت سابق رو نداریم و خیلی خیلی شکسته تر از قبل شدیم نه خودم فقط خونواده کلا دچار یه بحران اقتصادی شدن اونم بهخاطر این تغییر شغل یهویی بابا و نتونستن اینکه دیگه کار کنه همینه اینا باعث شد که خیلی خیلی احساس های بد سراغم بیاد که دیگه نتونم خواسته هام رو بهشون بگم همه اینا درست اینا هست و امیدوارم یه یاری پروردگار که روزهای آخرش باشه ولی اینو نباید یادم بره که شرایط دوسی خیلی خیلی از من بحرانی تره ....

من دچار تنهایی حادی هستم دوسی هم همینطور ولی اون علاوه بر این تنهایی خیلی حاد دچار مشکلات و بدختی های خونواده هم هست ...زن بابایی که واقعا با این کاری که این آخر انجام داد دیگه کاملا به روانی بودنش پی بردم ....به اینکه واقعا نمیدونه به کدوم یکی  از بدبختی هاش فکر کنه خدایا اگه هنوزم دوس داری صدام رو بشنوی اگه هنوز هم حداقل یه سر سوزن برات مهم هستم فقط و فقط یه چیز ازت میخوام " دوسی رواز این وضعیت نجات بده  و بهش آرامش بده " خیلی خیی نگرانشم و دلم واسش میسوزه خیلی الان ذهنم درگیرشه اونقدر که دیگه نمیتونم به مشکلات خودم فکر کنم اونقدر که اعصابم به کل از دست خونوادش ریخته بهم ....تو این وضعیت دوسی اومده و از داداشاش دفاع کرده مقابل حرفای عمش ولی همین داداشا دو روز دیگه چش دیدن دوسی رو ندارن و فقط بلدن اذیتش کنن ....خدایا گره از تمامممممممممم مشکلات تمامممممممم بندهات باز کن گره از کار دوسی هم باز کن همین 

خودم ؟!؟! نه خوب نیستم خودم هم شرایط خوبی ندارم  از همه لحاظ یه روز با این پسره در حد تموم کردن هستم و یه روز هم بهش میزنگم یا اون اس میده ...آدم خیلی خیلی مرموزیه با اینکه خودش نشون میده که آدم پولداریه ولی نه اس میده و نه میزنگه آدمی با اون موقعیتی که البته خودش گفته باید الان با این وضعیت اجتماع پولش از پول بالا بره ولی نمیدونم چرا اینجوریه این آدم یا اینکه خیلی خیلی خسیسه یا اینکه تمام حرفاش دروغه .....اون موقع که رابطمون با هم خوب بود و میرفتم به دیدنش نه من رو جایی دعوت میکرد نه اینکه خرجی میکرد واسم الانم که اصــــــــــلا دلم نمیخواد ببینمش و دیگه صنمی هم با هم نداریم که بگم بخوام برم ببینمش ... پسرک هم چه خودش رو واسه م چس کرده و وقتی من اس قشنگ واسش میفرستم چ رسمی و خشک رفتار میکنه ...بیخیال بابا سرنوشت من عین سرونوشت سگ ولگرد صادق هدایت بود که هرکی که بهش رسید یه تی پا بهش زد و رفت و رفت 

وجدان همان صدای خداست