اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

هشتـــاد و چهـــار

دلم خیلی گرفته ....نباید اینقدر دلم میگرفت ولی به خاطر یه خدا نشناس و یه دل بی صاحاب که نمیدونم چرا اینقدر سادگی میکنه گرفته گرفتم ...دوس دارم بخوابم الان دوس ندارم تا کسی اس میده فوری تو دلم و خیالم فکر کنم این یارو باشه ....دوس ندارم هی صفحه سیاه گوشیم رو نگاه کنم و بعد که اینقدر ساکت کنارم نشسته باشه من چند دقیقه یه بار هی نگاش کنم ....شاید این حالم مال این چند روز باشه ....از خدا میخوام که فردا خونه نمونم تا بیشتر از این تو فکر نرم و هی الکی منتظر بمونم ...نباید این حال رو داشتم و نباید بهش اجازه میدادم اینجوری با من باری کنه ...من خیلی خوش خیالم خیلیییییییییییی زیاد ولی اگه شکسته شدم از درون اگه از درون نابود هم شدم باید شخصیت خودم رو نگه دارم و بهش بفهمونم اون حرفایی که زدم همینجوری الکی نبوده ...اگه اونقدر دلتنگ شدم که حتی گریه کردم هم نباید سراغی ازش بگیرم و نشون بدم من خودم برای خودم از همه چیز مهمترم و هیچ چیز نمیتونه غرورم رو بشکنه یا توهین کنه بهم ....که البته نه غروری برام مونده نه هیچی و این تقلایی هم که میکنم به خاطر اینه که باید بهش نشون بدم آدمی نیستم که هی تو دست و پا باشم یا اینکه بخوام یه چیزی رو یه طرفه ادامه بدم ....اگه رفتارها و برخوردهای قبلش اونجوری نبود ....اگه نمیدونستم که قبلا چطور رفتار میکرد و الانم 180 درجه با اونی که بود فرق کرده ....نمیخوام الان کسی صدام کنه نمیخوام کسی باهام اصلا حرف بزنه ...این مری هم شورش رو درآورده و هی چسی میاد  ...نمیای نیــــــــــا دیگه این مسخره بازیا چیه ....این جنده نمیذاره یکم با خودم خلوت کنم

کیر عالم و آدم تو کون همتــــــــــــون