نمیدونم بابا میذاره بعد این همه زجر کشیدن یه نفسی بکشیم یا بازم میخواد با حرفاش و رفتاراش عذابمون بده .... نمیدونم قراره چ اتفاق هایی واسه ی زندگی ک نه زنده موندن من بیفته ....قطعا همین نفس ها هم به پایان برسه میتونم بگم آروم شدم و راحت ...
سال جدید شد .. ولی دردهامونم جدیدتر شدن ....خونواده ی من نمیذارن ک یکم آرامش برگرده به این خونه و و من دیگه حوصله منتظر موندن واسه معجزه ندارم ...قطعا همین یه ذره آرامش ک اصلا نمیشه اسمش رو گذاشت ....همین یه ذره سِر بودن از دنیای اطراف رو هم میخوان ازمون بگیرن تو سال جدید با برنامه هایی ک واسه به فاک بردن کامل زندگیمون دارن ....حالم خوش نیس ...هیچ وقت حالم خوش نبوده و اگه اینبار هم عین ملیاردها باری ک اومدم و گفتم ک حالم خوش نیس ه ک از روی عادت باشه ولی از روی دردیه ک بعضی وقت ها اونقدر جاش درد میگیره ک نمیشه نیومد و نگفت ک دارم درد میکشم ک حالم از همه ی دنیا و متعلقاتش بهم میخوره ک اونقدر داغونم ک دلم میخواد همه ی روزهایی ک اینجا توی این دنیای وحشی به کثافت و بدبختی گذروندم رو بالا بیارم ک بی فکری و ندونم کاری مثلا بزرگترهامون باعث شد بدتر و بدتر فرو بریم توی لجن زندگی ....
نمیدونم چرا این ها رو عین ملیاردها باری ک با خودم تکرار کردم دارم باز تکرارشو میکنم .... مریض بودم این چند روزه ... عید ؟؟؟ هه .... نپرس از عیدی ک به تلخی زهـــــــــــر گذشته تا الانش ... دیگه نباید انگار منتظر خوشی باشم انگار عادت شده بودن روزهای فوق تخمی ....انگار امید خیلی وقته ک از قلب من رفته ...انگار سِر شدم از این همه درد ک هی سر میکنم باهاشون ...پارسال و سال های قبلش حداقلشم ک شده جایی میرفتیم و حداقل به تلخی امسال نمیگذروندیم البته تا قیامت هم میگم خدا برای اونی نسازه ک 2 سال از عید هامو ازم گرفت و الانم ک نیس کسای دیگه دارن زحمت زجر دادن من رو میکشن ....دوست دارم زودتر زودتر حداقل کلاسا شروع بشه و از صبح بزنم بیرون و حداقل غروب ها برگردم ....
میبینی ...میبینی چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر خستــــــــــــــــــــــــــــــــم