دوست داشتن کسایی ک به دلم میشینن و احساس میکنم بودن این ادمها بهم آرامش میده این " حق " منه ...ولی روح سرکشم همیشه یه چیزهایی رو حق خودش میدونه اصلا با روحیاتش سازگار نیست ...همیشه کسایی رو توی زندگیم راه میدم ک فقط از دور این آدمها دیدنی هستن وقتی نزدیکشون ک میشی و لجن زندگیشون رو که میبینم حتی از خودم و انتخابمم بیزار میشم ...زیاد نمیخوام این بحث رو بازش کنم فقط همین رو باید به خودم بقبولونم ک دوست داشتن و قیافه یکی معیار خوبی واسه بودن و باهاش سر کردن نیست ....اینجور آدمها عین همه ی آدمهایی ک خواسته و ناخواسته بودن با خودشون " درد " به همراه دارن ...درسته نمیتونم با آدمی هم ک عقلم تاییدش میکنه کنار بیام ولی اینجاست ک " تنهایی " نتیجه ی مطلق همه ی این فکرهاست .... تنها باش و یک درد داشته باش نه با ادمهایی ک حتی دردهای خودشون رو بهت منتقل میکنن بجز دردهایی ک خودت هم داریش
یه چن وقتی رو میخواستم و هنوز هم میخوام از دنیای وب نویسی کنار بگیرم و یکم تو خودم باشم ...روزهای خیلی خیلی سختی در انتظارم هستن و فقط میتونم بگم پناه بر خدا ....روزای وحشتناک امتحانات ...روزای پر استرس اومدن نمره ها ...روزهایی ک بعدش باید یه جوری به خونوادم بقبولونم ک من هنوزم از درسم باقی مونده و این ترم ترم آخرم نبود برعکس همه ی دروغ هایی ک بهشون گفتم ک قطعا این خودش میشه یه معظل بزرگ ....فعلا 1 ماه دیگه فرصت دارم ک به خودم بیام ک خودم رو جم و جور کنم ک بگم گور بابای آدمها و فقط به فکر خودت و زندگی نکبتیت باش ک از اینی ک هستی نابود تر نشی ...من 2 سال به معنای واقعی کلمه درد کشیدم حداقل به خودم بیام و بگم حماقت نکن و دیگه اون دردها رو دوباره به قلب خودت ننداز و ازشون " درس " بگیر ....کاش همه ی اینایی ک نوشتم بهشون عمل هم بکنم
زیاد حوصله ی جزئی نوشتن از روزهایی ک گذشت رو ندارم ...فعلا داره میگذره