قرار نبود اینجوری و به این صورت شروع کنم به نوشتن البته تو زندگی من خیلی چیزا قرار نبود ک همیشه به صورت دیگه اتفاق میفته توی این چندوقته همش به خودم میگفتم ی شب ی آهنگ پلی میکنم و شروع میکنم به نوشتن در مورد اتفاقاتی ک توی این مدت افتاد ولی خستگی یا چیزای دیگه باعث میشد ک نتونم بیام و بنویسم ولی امروز با اینکه تقریبا 25 کیلومتر یا شایدم بیشتر از خونه دورم و نه توی اتاقم هستم نه لپی جون پیشمه دارم با گوشی با ی اعصکاب داغون و دل خون و کلی حال خراب تایپ میکنم
تمام این اتفاقاتی ک تو این یک ماه افتاد ک باعث شد الان 25 کیلومتر از خونه دور باشم کاملا کاملا اتفاقی بود حتی این شارژ کردن نت گوشی واسه اینکه اینجا هم باشم کاملا اتفاقی و به نحوی تخمی بود
از همون اوایل تابستون ک شاید اینجا هم نوشته باشمش دنبال کار بودم خیلی دربه دری ها و کون پارگی ها رو تحمل کردم اونقدر روزنامه گرفتم و دور ریختم ک کلافه شده بودم خیلی روزا و خیلی شبا گریه کردم تمام روزهای ماه رمضان رو منتظر ی معجزه بودم با زبان روزه تمام جاهایی ک تو روزنامه زده بود رو سر میزدم و فقط تنها چیزی ک بهم میگفتن این بود ک خانوم زنگ میزنیم و زنگ هم نمیزدن و دوباره روز از نو روزی از نو این وضعیت تا 3 ماه ادامه پیدا کرد تا اینکه تو همین ماه مرداد بدون اینکه روزنامه ای بگیرم یا اینکه حتی دنبال این جایی ک الان توش نشستم باشم دعوت شدم اونم وقتی بود ک بعد اینکه داشتم از آخرین جایی ک برای مصاحبه رفته بودم برمیگشتم قبول هم شده بودم حتی ولی چون پولش کم بود ناچارا بپذیرفتم برم صاحب همین جا بهم پیشنهاد داد بیا دفترم با حقوق اداره کار برام کار کن در حد ی خواب بود این حرفا حتی همون اول شک اومد به دلم ک این مرد واسه خودم برنامه ای داره و نمیدونم چطور شد منی ک هیچی رو به خانوادم نمیگم اومدم به بابا گفتم و همه چی در حد سه هفته شاید کمتر اوکی شد و الان تقریبا آموزشی 10 روزه میام مرکز اصلی تا اینجا هیچ چیز بدی بنظر نمیرسه همه چی خوب و عالیه ولییییییییییی همه چی به همین راحت ک نوشتم نیست انگار چرااااااااااااا چون خیلی چیزا اینجا بهم ریختس خیلی مشکلات اینجا هست ک داره برای منم دردسر ایجاد میکنه آدم هایی اینجا هستن ک دیروز تا به الان بهم اونقدر درد وارد کردن ک من از همون صبحش ساعت نه پیش دوس جون گریه کردم تمام دیروز به گریه و بغض و اشک گذشت بازم کتف دردای عصبیم برگشته و منم دیگه تصمیم گرفتم هیییییچگونه توجهی به آدمایی ک اینجا هستن نداشته باشم مخصوصا همین زنیکه ای ک روبه روم دراز کشیده ک میره و پشت سرم گه خوری میکنه پیش مدیره با اینکه تو این ده روز هیییییچ بدی برای کسی نداشتم فقط خوبیشونو گفتم با اینکه از همون اول صبح ک میام یکسره پشت سر مدیره هی میگن و میگن تا وقتی خودش بیاد اوقدر گفتن گ نفرت سو دارم از مدیره آدم بدیه به تخمم اگه زیر قولاش با من زد خودم میدونم چطور رفتار کنم اینقدر پیش من گه خوری نکن .تماممممممم این مدت رو این زنیکه ک من اینجا بودم به دعوا گذروند اعصابم ک کیری و ضعیف بود بدتر کیری تر و داغون تر شد اینجا با ی مشت عقب افتاده حال بهم زن ک همشون از دم شبیه سگ مرده هستن. الانم خانوم دست شویی داره منو گذاشته نگهبان خودش قیافه کیری
همه این ماجراها بکنار همه این اعصاب خوردی ک اینجا تو این بیابون تحمل کردم به کنار اینکه قرار بود امروز تکلیفم مشخص بشه و دیگه برم سر کاراصلی خودم ولی بخاطر این زنیکه جنده باید یک هفته دیگه اینجا رو تحمل کنم چون خانوم میخاد بره مرخصی و فقط من میمونم و همه کارای این میفته پای من اینش دیگه غیر قابل تحمله خیلیییییییی داغونم کرده چون اینجا موندن داره روحمو بدتر داغونتر میکنه (ببین گذاشت ما ی پست بذاریم زنیکه دوزاری ) به احتمال زیاد میخواد بره ک برنگرده ولی اگه اینجوری هم شد و تا هفته دیگه هم صبر کردم و ازاینجا نرفتم منم استعفا میدم و میرم واقعا شرایط اینجا واسه من ی چیز خیلییییی غیر قابل هضمه .بجزبدبختی هایی ک این زنه برام درست کرد خوده مدیره هم انگار داره ی کارایی میکنه دقیقا مطمن نیستم ولی حس خوبی هم ندارم دیگه اصلا بهش .پناه بر خدا امیدوارمممممم ک همه چی درست بشه ب خدا توکل میکنم و میدونم خدا هم کمکم میکنه .خدا جونم تنهام نذار اینجا خیلی تنهام وسط کلی گرگ ک هیچی از ذاتشون نمیدونم
یا الله پناه بر تو