ساعت 9 صبح باید الان سر جای خودم خواب باشم و هر کدوم از اتفاقاتی ک چ دیشب چ این چند وقته تحمل کردم به تخمم نباشه ولی با ی حال خسته و داغون باید این محیط رو تحمل کنم نمیتونم به هیچ کسم اعتراض کنم ک دیگه نمیام چون خودم قبول کردم ک اینجا باشم خودم خواستم کار کنم چون دیگه نمیتونستم کون پارگی های بی پول بودن رو تحمل کنم چون دیگه از بی پولی از اینکه نباید هیچ خواسته ای داشته باشم خسته شده بودم از اینکه توی خونه به چیزایی ک ندارم فکر میکردم ولی درآمدی یا پولی نداشتم ک بخوام نیازهامو برطرف کنم وبابا هم ک اصلا حرفشو نزن
تو پست قبل گفتم ک ازکی افتادم دنبال کار و چ سختی هایی هم تحمل کردم و بلاخره چطور شد ک اومدم اینجا تا اینجاش رو ناشکر نیستم شکر ولی واقعا دیگه تحمل کردن وضعیت فعلی برام سخته اینکه هر صبح چ مسافتی رو میام هر وقتم اعتراض میکنم مدیره میگه باشه دیگه میری از اینجا ولی بازم فردا صبحش میببنم همینجام و هیچی فرق نکرده رفتارای آدمای اینجا خانومش این زنیکه هم اتاقیم بعضی وقتا زن سرایداره همشون ی جورایی آزار دهنده شده دیگه نمیخوام ک ببینمشون حتی نمیخوام ک مدیره رو ببینم چون حرفایی از اونم برام میزنن ک واقعا ترسیدم ازش نفرت گرفتم حرفاشون دروغ نیست مشخصه ک دروغ نیست اهل لاس زدن هم هست فقط دقیقا نمیدونم چ خیالی برای من داره هر شب دعا میکنم ک خدایا این مدیره خیال بد و هوس بدی بهم نداشته باشه به عنوان ط فرد خیرخواه باشه میدونم هرچی ک ازش شنیدم دروغ نیست اگه چیزی زن سرایداره بهم گفته از سر دشمنی نیست ولی دیگه داره این نگاه های زیرزیرکی این دخالت کردنا زیادتر میشه دوس ندارم دیگه با هیچکدومشون رابطه ای داشته باشم حتی زنش دوست دارم برم دفتر خودم و حتی مدیره چند روز ی بار بیاد بهم سر بزنه و دیگه خودم تنها باشم کاش میشد ای خداااااااااا کاری کن این آرزوم برآورده بشه نمیتونم بگم دیگه نمیام چون هم به حقوقم احتیاج دارم هم آبروم پیش خونوادم میره این هفده روزه بابا هر روز 30 کیلومتر آورد و برد منو معلوم نیست حتی تا کی این آمد و رفتا ادامه داشته باشه حتی معلوم نیست از اینجا ک میرم وضع بهتر بشه یا بدتر فقط میتونم بگم پناه بر خدا انگار این روزا از شدت خستگی کمتر میتونم باهاش حرف بزنم نمیخوام یک قدم حتی ازش دور بشم چون تا این لحظه فقط خدا بوده ک پشتیبانم بوده و کنارم بوده آدمای دیگه فقط عصبانیت هاشون و زخم و دردهاشون برای من بوده وقتی خوشن سراغی ازم نمیگیرن وقتی احتیاج بهم دارن میان غصه هاشون رو هم بهم منتقل میکنن و حتی عصبانی هم ک هستن با من بدرفتاری میکنن و میرن میرن ک میرن و من میمونم و ی روح مریض ک چرا اینجوری شد کاش آدمی بودم ک بها نمیدادم به رفتارهایی ک باهام میشه بخدا دلم راضی نمیشه بکنم و برم برای همیشه خودخوری میکنم از درون خودمو داغون میکنم پشیمون میکنم خودم رو ک چرا این کارو کردم ولی الان فقط دارم تحمل میکنم و پناهم به خداست
گله و شکایت زیاده برای نوشتن ولی دیگه تکراری ها رو تکرارکنم ک چی بشه توکل به خدا
یا الله تنهام نذار یا الله پناهم باش