گریه الانم بخاطر این نیس ک دو ماه سرکارم گذاشتن و هی با امروز و فردا کردن سرم گول مالیدن گریه الانم بخاطر پوچیه ک بهش رسیدم به هرچی ک فکر میکنم ی بن بست بزرگ ی در بسته بزرگ میبینم و ک روزهای آینده رو به مرگ تبدیل میکنه ... وقتی امید نداشته باشی یعنی مردی نمیخوام ی مرده متحرک باشم گوشه ی این اتاق نمیخوام اونقدر با افکار داغون کننده خودم رو اذیت کنم تا دیوونه شم نمیخوام اینجوری بمیرم میخوام واسه همیشه بمیرم جسمی و روحی وقتی روحم ....
کاش میتونستم با صدای بلند گریه کنم اینجور گریه کردن هم داره آزارم میده ....من فقط میخواستم تکلیفم مشخص شه توی این مدت میتونستم سر دوتا کار باشم میتونست اینجوری نشه ولی همه چی به همین مرگی ک الان دچارش شم تبدیل شد دیگه امیدی ندارم ک بخوام برم سرکار ...دیگه حتی امیدی ندارم ک به خیلی از آرزوهام برسم نمیدونم چرا خدا اینجوری کرد نمیدونم چرا الان توی این حالت هستم حداقل این اتفاقات افتاد دیگه بیخیالم میکرد نمیذاشت این همه داغون بشم ولی با اینکه دیگه چیزی از روحم نمونده بازم پناه بر خدا