همیشه از روز ازل تا به الان اینجوری بوده ه کسی رو که دوسش داری به تخمشم حسابت نمیکنه و کسی که دوست داره به تخمتم حسابش نمیکنی و به قول دکتر شریعتی این یه درد بزرگــــــه ... نمیفهمم استدلال های خدا هم بخاطر این حس ها چیه ....یعنی چرا من نمیتونم کنار کسی باشم که احساس میکنم و آرزو میکنم با در کنارش بودن فوق العاده لذت میبرم فوق العاده میتونم با در کنارش بودن از این زندگی تخمی لذت ببرم ولی هیییییییچ حسی بهم نداره و عین یه گــــــه از منارم رد میشه
و امــــــــــا اونی که من اصلا با بودن در کنارش حال نمیکنم اصلا دوس ندارم که باشه اینجوری کشته مرده ی من میشه و هیچ جوره هم دک کردنی نیست یا شاید من دلم واسش میسوزه ....نمیدونم نمیخوام یه شراطی گـــــه تری واسه خودم درست کنم ...اصلا نمیخوام که با کسی دوس شم آقا مگه زوره میخوام توی این همه دردی که انداختن به قلبم توی تنهایی های خودم باشم و کسی روهم به این زندون به این سیاه چال زندگیم راه بدم ولی دقیقا عین کنه دقیقا عین سیریش ول کن نیست و منم که مثل اون دیووث نیستم که عین خودش برینم به آدم ....دلم میسوزه و مجبورم که بسوزم و بسازممممممم ....
اصلا شدیدا تخماتیکه ...شدیدا اعصاب ندارم خودم کم بدبهتی دارم باید بشینم با این حال بهم زن هم اس بازی کنم ...برو بابا
اااااااااااااااااااای خــــــــــــــــــــــــــــدا نمیفهمم این همه درد رو نمیفهمم...
توی آلبوم جدید شاهین نجفی آهنگهای زیای خونده شده که مثل همیشه فقط تعداد کمی رو از ته دل دوس دارم و دلم میخواد که چند بار با خودم گوش کنم....الانم با این حال داغون با این بی خبری و تنهایی فوق العاده بااشک و آه و ناله و هزار کوفت دیگه داشتم مینوشتم که انگار باید اونها میپریدن و دود میشدن ....الانم دوس دارم هدست رو بذارم توی گوشم و همون آهنگی که خیلی دوسش دارم رو گوش کنم ولی مگه انتظــــــــــــــــار میذاره ....فوق العاده کشندس....امروز سومین روزی میشه که فوق العاده کشنده دارم با یه انتظار کشنده تر میگذرونم .....
قبل اینکه نوشته هام بپره داشتم مینوشتم که دوس دارم از خونه بزنم بیرون یعین اگه شنبه نبود و میتونستم بزنم بیرون حتما این کار رو میکردم هوای خونه ....هوای این اتاق نفرین شده داره دیونمم میکنه ....آزارم میده ....خیلی چیزهاست که بعضی وقتا دست به دست همدیگه میدن که فقط و فقط آزارت بدن ....دلم نمیخواد اان که فوق العاده دلگیــــــــر و دلتنگم توی این اتاق نفرین شده بمونم ... دلم میخواد بزنم بیرون که یه جای دنج گیر بیارم و بتونم واسه خودم سیگار روشن کنم و حتی بزنم زیر گریــــــــه .....آروم آروم توی هوایی که آزاده بزنم زیر گریه نه عین الان که فقط باید با صدای خفه گریه کنم و بیشتر و بدتــــــــر حالم گرفته بشه ....
فقط این خونه و این 4 دیواری نیست که آزارم میدن آدمهاش با درک فوق العاده پایینشون هم دارن ناجــــــــــور عذابم مدیدن ....فقط کاش میدونستم تا کیییییییی تا کی قراره اینقـــــدر عذاب بکشم اون که اصلا به تخمشم نیست و عین خیالشم نیست و با کسایی که میتونه بهش خوش بگذره داره خوش میگذرونه ....این منمممممممم این منم که یه دنیا درد رو دارم توی خودم حــــل میکنم دارم خودم خودم رو نابود میکنم ....هیچکییییییییی حتی اونی که یرون این اتاق ادعای نگرانی هم میکنه به تخمشم نیست ....
دردناکترین چیز برام مرور کردن ای کاش های توی زندگیمه و الان بیشتر از هر وقتی دارم هی عین کلمه لعنتی رو تکرار میکنم ....
کـــــاش ...
کـــــــــــــــــاش ...
کـــــــــــــــــــــــــــــاش ....