دیگ اشک چشمام کم اومده ....دیگه سوزش چشمام هم نمیذاره که چشمام هم با دلم زااااااار بزنه حتی ماهیچه های چشمام دیگه یاریم نمیکنن ....نمیدونم چرا اینقد شکستم من که هزاران بار به خودم میگم باید قی باشم باید تحمل کنم ولی بازم نمیدونم چرا اینقدر راحت شکستم ...نمیدونم چطور باید این روزها رو تحمل کنم روزهایی که مطمئنم اوج دردی هستن که 2 ساله دارم تحملش میکنم ....میدونم که رفت واس همیشه رفت و ای دل تنها رو از اینی که هست تنهذ تر کرد ... نمخیوام کسی ضعف درونم رو بفهمه ....نمیخوام کسسی بفهمه که چه مرگه و چطور دارم داغون میشم .... ولی واقعا تحمل کردن این روزها دیگه در تووانم نیست ....ضعیف شدم خیلی خیلی ضعیف شدم ... کاش فقط درد نبودنش بود ....کاش فقط دررد این بود که نیست ....هزاران فکــــــــــر که دااره از درون دااغونم میکنه ....هزاران فکری که واقعا نمیتونمممممممم که ندید بگیرمشون ...
خدیا خیلی با من دشمنی نــــــــــه ؟؟؟ خیلی از من بدت میاد ؟؟ خیلی ازم کینه داری ؟؟ چرا ؟؟ من که هــــــــــــــــــــر چی تاوان بود پس دادم من که دارم 2 ال رو زجر میکشم ...اوایل میگفتم حقمه باید بکشم حق اعتراض هم ندارم ولی آخه تا این حـــــــــد آخه 2 سال تمامممممممممم ... مگه هر چی بود رو پس ندادم ....مگه شکستن کــــــــــامل رو ندیدی .. مگه هر چی که به س پسرک آوردم رو 2 برابرش رو سرم در نیاوردی ؟؟؟ دیگه بس نیست ... دیگه کافی نیست ...یا ازم مونده ....
خوب خوب نگام که که دیگه هیییییییچی واسه از دست دادن ندارم .... خوب خوب نگام که کاملا خم شدم ....چرا صدات که میکنم دیگه جوابمو نمیدی؟؟ تو هم بی انصاف شدی .... تو هم شدی یکی لنگه اووووووووون ...
تا کی ؟؟؟؟؟؟؟؟/ فقط بگو تا کییییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟/
در کشیدن تا کیییییییییی....
یه چند روزی اصــــــلا بهم زنگ نزن ...تا خودم زنگ نزدم اصلا زنگ نزن...
چـــــــــرا ؟؟
ترو خدا بگـــو چیزی شده ...
یکی بدهی بالا آورده و من باید پاسش کنم ...
کــــــی ؟؟؟
یکی دیگه بیخیال ....
فقط تو توی این چند روز تا خودم زنگ نزدم اصلا زنگ نزنی ...
و تماممممممممممممممممممممم......
اینها حرفاییه که ذهن بیمارم رو از اینی که هست بیمارتر کرده ....چیزهایی که هرچقدر میخوام به دید خوب بهش نگاه کنم نمیتونم ...میدونم که (همیشه پای یک زن در میان است) و میدونم که گیر چیزها و کساییه که نمیخواد اصلا من بویی ازشون ببرم ...ولی خب اگه هم به من بگه که من کاری نمیتونم بکنم ....بجز خود خوری تا حالا کاری انجام دادم که این دفه دومم باشه ؟.....میدونم که یا باز اون دختر یاشایدم دخترای اون شرکت واسش برنامه ی جدیدی درست کردن و درگیر اوناست ....
بعضی وقتا به خودم میگم خب ندونی که بهتره کمتر خود خوری میکنی ...ولی آخه اونوقت فقط و فقط یه فکره و یه عذاب الان هزارااااااااان فکره و هزاران عذاب .... صبح براش دعا کردم ....گفتم که شر اون دخترا رو از سرش کم کن ...دیشب واسش آیت الکرسی خوندم ....فقط امیدارم از اینی که هستم داغونتر نشم ....فقط امیدوارم وقتی که خودش خبری ازش شد نیاد و بگه بایــــــد برم و اونوقت من بمونم و یه دنیا درد....
از وقتی هم که حرفای دیشب رو بهش گفتم و خیالش از من راحت شد میدونم خیلی خییلی راحتتر از همیشه قیدم رو میزنه و با دلایل مسخرش راضیم میکنه ....البته مثـــــــلا راضیم میکنه . یعنی خوابای دیشب به خاطر این بود که دیروز عصر رفتم و از پشت ویترین نگاش کردم ... یعنی بوسه های محکمش به خاطر این بود که دیروز دیدده بودمش ....نمیدونم معنی اون خواب چیه فقط میتونم به خودم بگم چون دیشب دیدش و بعد که اومدی خونه تو فکرش بودی اونجور خوابی ازش دیدی ....
خدایـــــــــــــــا یعنی خودت همه این روزها رو بخیــــــــر میگذرونی؟ ....
فقط بگذرون ...داره با درد میگذرونم ...تو آرومم کن خداااااااااااااا