چه روز داغونیه امروز با این هوای فوق العاده گرفته ...با این دل فوق العاده گرفته ....با این تن فوق العاده مریض و ی گوشه ای لش شده ...فکر نمیکردم بهار امسال اینقدر دردناک باشه یا اینکه خیلی از خدا خواستم ک توی سال جدید دیگه دردی واسه کشیدن و عذاب دیدن نداشته باشم ....احساس میکنم خرداد و تیر فوق العاده دردناکی در انتظارمه با این اولتیماتومی هم ک بهم آموزش دادد و گفت اخراج میشی از نتونی خودت رو جمع کنی ...حالا موندم ک چی میشه ...
نمیخوام ناله کنم ولی این اکتیو و دی اکتیو کردن خیلی اعصابم رو بیشتر بهم ریخته نمیدونم باید چیکار کنم فقط انگار دارم با صدای خفه فریاد میزنم ک کجایی چرا برنمیگردی و هیچ کس هم صدام رو نمیشنوه ....شاید که نه دیگه باید بگم قطعا ک خیلی وقته از همون شهریور لعنتی رفتم از زندگیش ....دوباره کس خول شدم از نبودنش بعد 3 ماه و رفتم سراغش و همون باعث شد ک یه یادآوری بشم توی ذهنش ولی من دل خوش کرده بودم به برگشتنش به اینکه دوباره میشیم عین سابق ولی مگه آدم چیزی رو ک بالا آورده دوباره میخوره ؟؟؟ نــــــــــــه قبولم نکرد و فقط شده بودم کسی ک ی زمانی مورد اعتمادش بودده و دیگه نخواست ک باشم شاید خیلی بهتر من هست ک فکرش رو بهش مشغول کنه ولی دعا کردم براش توی تمام مجلس هایی ک شرکت کردم دعا کردم برای کارش برای امیدش به زندگی گفتم ی کار خوب براش برسون همه چیز رو درست کن خــــــــــــدا ولی چرا درست نکردی ؟؟؟ بگو چرا نمیخوای ؟؟؟ نمیخواد ؟؟؟ هیچکدومتون منو نمیخوایین ؟؟؟ پس چرا بیقرارش میشم مثل الان ک بیام و شروع کنم به عذاب دادن خودم ؟؟؟ چرا پرم از سوال ؟؟ چرا حداقل من ک هیچی چرا براش کاری ک باعث بشه دلگرم و دلخوش بشه براش نمیرسونی ؟؟؟ خدایا من خستم از این همه درد از این همه مرور کردن ....نمیخوام دوسش داشته باشم نمیخوام با بقیه مقایسش کنم وقتی تو نمیخوای یا شایدم خودش نمیخواد ک باشه که بهم حس خوبی بده با بودنش ...چرا باید داغ نبودنش و نداشتنش رو همه جا با خودم ببرم....تا کی حق من اشک ریختنه برای چیزی ک ندارم و باید عین همه چیزهایی ک عقده شد و پشت ویترین بهشون نگاه کردم این پشت ویترین این قاب مجازی باید نگاش کنم ؟؟؟اگه مال من نیست درست من که نمیتونم با تو بجنگم ک چرا هنوزم دوسش دارم هنوزم بخاطرش مریض میشم و ی گوشه میفتم و از همه چیز بیزار میشم ؟؟ این حالت ها کم کم داره دیوونم میکنه بخاطر همین حالت ها اطرافیانم رو هم اذیت میکنم ...مامان بابام رو اذیت میکنم گناه اونا چیه ؟؟؟ چرا نمیتونم درست زندگی کنم چرا به دعاهام اهمیت نمیدی ؟؟؟ من که با امید صدات میکنم ....بهت گفتم درست کن همه چیز رو تمام آذر و دی و بهمن و اسفند و فروردین و اردیبهشت رو گفتم درست کن همه چیز رو حتی از قبل ترهاش ک همه چیز شده بود دعوا و دعوا ولی باز هم میگفتم درست کن همه چیـــــــــــــز رو ... منم بدی کردم به خیلی بیشتر از خودم ولی انگار اعتنایی ندادی به هیچی نمیدونم چرااااااااااااااا
حرف زیاد هست خیلی زیاد ولی دیگه طاقتم کم شده از این بی حال شدنام و غصه خوردنام متنفر شدم از خودم ....فقط یادت نره من با امید همیشه صدات کردم همیشه گفتم پناه بر خودت همیشه احساس خوبی سعی کردم واسه خودم درست کنم ولی نمیدونم چرا با چیزهایی ک میبینم اینقدر بیقرارم میکنن ...خدایا جز این اشک هایی ک خودت میدونی از ناتوانی منه هیچی ندارم برای دادن به تو درسته پــــــــــــرم از گناه ولی تو ببخش و کمک کن خدایا دیگه کسی رو ندارم جز تو باهاش حرف بزنم
پناه بر خدا