نمیدونم نوشتن الان کار درستی هست یا نه فقط اینو میدونم که باید با یکی حرف بزنم ولی مثل همیشه هیشکی نیست ... آدم چه میدونه کع تا ده دقیقه دیگه قراره واسش چه اتفاقی بیفته چه بررسه به اینکه بدونه تقریبا 9 ماه دیگه قراره دوباره تاریخ براش تکرار بشه ....دوباره قراره درد بکشه نه بخاطر کسی ها نه فقط و فقط بخاطر خودش ...اگه میدونستم که دواباره قراره دردهای شهریور رو تحمل کنم دوباره باز هم زمان تکرار میشه و باید درد بکشم و تحمل کنم و تو خودم بشکنم هیچوقت آذر یهو دیوونه نمیشدم و دوباره اتفاقات به مرور اتفاق نمیفتادن نمیدونم باید اینا رو بذارم به حساب چی ...نمیدونم چرا آروم نیستم
کاش ساری بهم نمیگفت که سمی نمیتونه که بیاد ک یاد گذشته نمیفتادم که اتفاقات شهریور رو با اتفاقات این خرداد لعنتی مقایسه نمیکردم نمیدونم چرا دلم همش منتظره این دردناک . دردناکترش کرده برای کسی گریه نمیکنم برای کسی بیقراری نمیکنم برای این فلب نا آروم خودمه که حالم خوش نیست که هی همش منتظر ی بغضم که بشکنه ک گریه کنم نمیدونم دیگه چرادیوونه میشم و با خودم خاطرات رو مرور میکنم ....تنها امیدم به خداست میدونم که رفته تا به حال اینقدر واسه رفتنش مطمئن نبودم ولی نمیدونم چرا باز هم منتظرم و همین داره از پا درم میاره ....نگاه کردن به گوشی دیوونم میکنه بیقراری هام دیوونم میکنه
توی ان وب روهای دردناک خیلی خیلییییییییی زیادی ثبت شده ...روزهایی که از درد زیاد لش میشدم ی گوشه و لب به چیزی نمیزدم و گاها میومدم اینجا و مینوشتم من اون روزها رو با کمک خدا پشت سر گذاشتم روزهایی خیلی دردناک تر از الان این زمان پس حتما خدا دوباره کمکم میکنه خودش امروز بهم گفت صبر کن تحمل کن دروغ که نمیگه خدا فقط کاش توی این روزها که باید خیلی نرمال پیش میرفتم این مراسمات وجود نداشت باز هم مثل شهریور ....میبینی دست از مقایسه بر نمیدارم ...ننمیدونم ولی شاید این به صلاح باشه
پناه بر خــــــــــــدا