میخوام بهش ایمان داشته باشم حتی اگه خودم رو به کل به فاک بدم ... حتی اگه اون حس های داغون 1 سالی که بهم گذشت برگردده ... میخوام حرفایی که همه اون اوایل میزنن رو باور کنم .... میخوام دوست داشته باشم و دوستم داشته باشن ... ولییییییییییی .... ولی اینا همش توهمه .... من میتونم یه آدم ایده آل واسه یه نفر بشم یعنی میتونم خودم رو به خاطر یه نفر تغییر بدم و اون کاملا حس کنه ک توی روز و شب های من هست ... کاملا حس کنه که میخوامش ولی هیچ وقت همچین آدمی برای من نبود ... شاید هم بود ولی فوق العاده از من دور بود و یه رویا بود که نمیشد به حسابش بیاری بجز ( پسرک ) که واقعا با دلم راه میومد یعنی آدمی به فوق العاده بودن اون ندیدم تا به امروز البته اینم بگم اونم چون اون زمان تجربه ی آنچنانی نداشت اونجور مجذوب من شده بود ک الان به کل تغییر شخصیت داده و کلا تو زندگیم گم شده بگذریم از پسرکی که هیچ وقت نخواهد بود الان سر صحبتم با این رهگذرها و مسافرهاییه که من رو عین یه مسافر خونه میبینن .... که مدتی رو با توی این مسافر خونه به خوشی سر کنن و هر بلایی هم دوست داشتن سر این مسافر خونه بیارن و البته هیچ خسارتی رو هم پرداخت نمیکنن و بعد یه مدت که حساببی مسافرخونه درب و داغون شد چمدونشون رو ببند و بدون خدافظی حتی !!!! برن ... اگه بخوام آدم هایی که توی زندگی من بودن یا هستن فرقی نمیکنه رو توصیف کنم هیچ مثالی واضحتر از این نمیتونم بیان کنم
این مسافرخونه الان خیلیییییییییییی درب و داغون شده ... اونقدر داغون ک حتی نمیشه تعمیرش هم کرد باید بکوبی و از نو بسازی ....سرم داره گیج میره بی هیچ دلیلی احساس میکنم دارم گیجی ویجی میرم ... احساس میکنم فشارم افتاده ولی چـــــــــــرا ؟؟؟ نمیدونم .... همین الان بهش مسیج زدم و دلیل داشتن دوتا پیجش رو ازش پرسیدم ... ولی راستشو بگم دلگیرم خیلی خیلی دلگیرم دقیقا نمیدونم چرا چون من از روز اول قبول کردم با آدمی باشم که حدود 4 هزار تا فرند داشته باشه و فک کنم حدود 2 هزارتا هم ساب ...و بعدترش بفهمم که یه پیج دیگه هم داره که حدود 2 هزارتا فرند هم اونجا داره ... و امروز وقتی دلیلش رو ازش میپرسم خییلی عادی جواب میده همینجوری والا و منم دیگه حرفی واسه گفتن ندارم .... یعنی واقعا باید دیگه چی بگم ؟؟؟ باید قبول کنم که خودم خواستم .... درسته که سر لوسک اونقدر که یکی از فرندها باهاش گرم گرفته بود که خودم کشف کردم این جی افش بوده و هنوز هم هست !!! ولی سر این واقعا نه توان نه حوصله نه اعصابش رو دارم که بخوام دنبال یه رد بین تک تک اون آدم ها و اون کامنت ها باشم ....به این ایمان دارم که روزی خودش لو میره حالا چه وقتی با من باشه چه وقتی که با من تموم کرده باشه ... و الانم دوباره شروع کنم به اینکه چرا تقدیر من اینجوریه کس شعری بیش نگفتم ...
پس خفـــــــــــه لدفا
یه حس بد تنهایی دارم ... یعنی از صبح تا حالا کلی حس داغون و لعنتی داره اذیتم میکنه نه خوشی زده زیر دلم نه اینکه بخوام بهونه ی چیزی رو بگیرم واقعا حس هام همه ی همشون راسته و دارم اذیت میشم ....همه ی همشم تقصیر آدم هاییه که خواسته یا نخواسته توی زندگیم هستن و هرکدومشون به نحوی نقشی دارن توی بازی زندگی من .... از تغییر رفتارها ازاینکه اینقدر زود پوست عوض میکنن و هزاران چهره خودشون رو هر لحظه و هر روز برات رو میکنن ....البته تقصیر خودمم هست نباید توی این بازی لعنتی و مسخره به خییلی از کسا نقش بدم بهشون بها بدم .... این بازی هرچقدر سوت و کورتر باشه بهتره ولی این هیچووقت توی کله ی پوک من فرو نرفت یا خواسته سا نخواسته خودم رو هر بار و هربار به فاک دادم
مثلا همین مرموز خان اونقدر من رو به خودش حساس کرده که امروز با بی تفاوتی هاش نسبت بهم کلی دپ شدم ... من روز اول بهش گفتم همون جوری که هستی و الان داری تظاهر میکنی خواهش میکنم ازت خواهشششششششش میکنم که تا آخر هم همین طور باش ... پوست عوض نکن بعد یه مدت خودت رو عقب نکش ....الان که داری هر روز موقع معینی سراغم میای به ظاهر نازم میکنی لحظه های خوب برام میسازی روزی نشه که تبدیل بشی به یکی دیگه و من احساس کنم اصلا نمیشناسمت و با اینکه گفت همه ی حرفات رو میفهمم و من اینجوری نیستم ولی امروز خیلی احساس کردم که داره اون روی خودش رو نشون میده ... من از اول مجبورش نکردم که اونجوری رفتار کنه حالا یکم که نه بیشتر از یکم بی توجهیش نسبت ب خودم رو تحمل کنم ....و متاسفانه این چیزها خیلی خیلی روی روحیه من تاثیر میذاره ....
از این ماجرا بگذریم که حرف زدن در موردش بی فایدس چون اون کسی که باید این ها رو بدونه نمیدونه میرسم سر یه کلافگی دیگه .... قرار بود امروز من بتونم و برم چیزی که هفته ها پشت ویترین های رنگارنگ بهشون نگاه میکردم رو برم بماند او اعصاب خوردی صبح که خانوم میگفت بابا هیچی پول قبل رفتنش خونه نذاشته و معلوم نیست پیش خودش چی فکر کرده .... یا بماند اون اعصاب خوردی بعدترش که گفت خب من بهت کارت میدم ولی تو باید با 70 تومن هم بتونی واسه خودت بوت بخری هم کیف .... که نمیدونستم باید ب این حرف بخندم یا گریه کنم .... و این حرف یعنی اینکه برو گــــــــــه ترین چیز بازار و بخر و بیا ....
اصلا کون لق همشون این اس مسی که الان به این دادم چی بود اصلا :((