از اینکه الان خطو خرابه و معلومم نیست بعد دو ساعت آیا درست بشو هست یا نه اعصابم خرابه ... از اینکه اینقدر احساس میکنم الکی و پوچ بی ارزش شدم اعصابم خرابه ... از اینکه الان تماممممممم بدنم خستس و احساس میکنم الانه که بیهوش بشم ولی خوابم نمیبره اعصابم خرابه ... از اینکه بدنم داغه و تمام بدنم اینو دیگه نمیدونم به چه علت گــــُــر گرفته اعصابم خرابه .... از اینکه نمیدونم دلیل این رفتارهای سرد اطرافیانم با من چیه اعصابم خرابه ...از اینکه آدمهای اطرافم یهویی و خیلی مسخره پوست عوض میکنن و الکی برام نقش بازی میکنن اعصابم خرابه ....از اینکه واقعا این رابطه ای که فوق العاده مسخرس که اصلا رابطه هم نمیشه اسمش رو بذاری اعصابم خرابه ... از اینکه تنهام اعصابم خرابه .... و از اینکه نمیتونم بوت مورد علاقم رو بخرم اعصابم داغونه
میبینی چقدر راحت ....چه چیزهایی تو این زمان دست به دست همدیگه دادن که ی آدم افسرده منزوی بسازن ....نمیخوام شروع کنم به گفتن اینکه چرا من الم و دیگران بل ...چرا من همیشه باید تو رابطم فلان جور باشم و دیگران فلان جور خوب البته باهاشون رفتار میشه ....میدونم اونقدر خستم و امروز اونقدر نقش جاکش بازی کردم که اصلا الان حالیم نیست چی دارم تایپ میکنم از بس که جسمم دوس داره بخوابه ولی روحم اینقدر که درگیره به فکر تنها چیزی که نیست خوابه ....
فقط چه چیز میگم و میرم کپه مرگمو میذارم
من باید و باید و باید این رابطه رو قیچی کنم ...تموم شد و رفت
تو همین نقطه هم تموم شد
دلم خیلی گرفته ....نباید اینقدر دلم میگرفت ولی به خاطر یه خدا نشناس و یه دل بی صاحاب که نمیدونم چرا اینقدر سادگی میکنه گرفته گرفتم ...دوس دارم بخوابم الان دوس ندارم تا کسی اس میده فوری تو دلم و خیالم فکر کنم این یارو باشه ....دوس ندارم هی صفحه سیاه گوشیم رو نگاه کنم و بعد که اینقدر ساکت کنارم نشسته باشه من چند دقیقه یه بار هی نگاش کنم ....شاید این حالم مال این چند روز باشه ....از خدا میخوام که فردا خونه نمونم تا بیشتر از این تو فکر نرم و هی الکی منتظر بمونم ...نباید این حال رو داشتم و نباید بهش اجازه میدادم اینجوری با من باری کنه ...من خیلی خوش خیالم خیلیییییییییییی زیاد ولی اگه شکسته شدم از درون اگه از درون نابود هم شدم باید شخصیت خودم رو نگه دارم و بهش بفهمونم اون حرفایی که زدم همینجوری الکی نبوده ...اگه اونقدر دلتنگ شدم که حتی گریه کردم هم نباید سراغی ازش بگیرم و نشون بدم من خودم برای خودم از همه چیز مهمترم و هیچ چیز نمیتونه غرورم رو بشکنه یا توهین کنه بهم ....که البته نه غروری برام مونده نه هیچی و این تقلایی هم که میکنم به خاطر اینه که باید بهش نشون بدم آدمی نیستم که هی تو دست و پا باشم یا اینکه بخوام یه چیزی رو یه طرفه ادامه بدم ....اگه رفتارها و برخوردهای قبلش اونجوری نبود ....اگه نمیدونستم که قبلا چطور رفتار میکرد و الانم 180 درجه با اونی که بود فرق کرده ....نمیخوام الان کسی صدام کنه نمیخوام کسی باهام اصلا حرف بزنه ...این مری هم شورش رو درآورده و هی چسی میاد ...نمیای نیــــــــــا دیگه این مسخره بازیا چیه ....این جنده نمیذاره یکم با خودم خلوت کنم
کیر عالم و آدم تو کون همتــــــــــــون