اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

52

چه خاکی اینجا رو گــــــــــرفته.....

امشب میخوام بدون قرص بخوابم ....

چقدر برام اینجا غریبه شده...................

فـــــــــــــــــــــــــوت ......

51

یه حرفایی هست که فقط دوس دارم اینجا بنویسمش ...نه اون وبی که اصلا در و پیکر نداره ....نه اونی که همدم اون هـــــــــمه درد بود ...فقط  و فقط دلم میخواد اینجا بنویسم ....حداقل اینجا اعتراف کنم ....
یه وقتایی آدم خودش میدونه که عزیزهاش برای همیشه پیشش موندنی نیستن و دیر یا زود بار سفر میبندن و از این دنیا میرن ....ولی بازم عذابش میدی و بازم دلش رو میشکنی ...به خودت میگی تقصیر من نیست خودشه که باعث این اخلاق من میشه ...خودش باعث میشه که باهاش سگ باشم ...ولی بازمممممممممم حقش نیست چون مادره .....چون درد خییلییییییییی زیاد دیده ...چون حقش نیست این همه دردی که خودت یه زمانی تحمل کنی رو به اونم تحمیل کنی ....اون الان داره از درون خودخوری میکنه دقیقا عین خودم ...
حق مامانم این رفتاری که الان دارم نیست ....چون از من زخم خورده و من از یکی دیگه ....من باید از درون با خودم بجنگم ولی نباید کهاینو آزار بدم ....
روزی میاد که اون نیست و یه دنیـــــــــــــــا عذاب میمونه واسه من