با اینکه چند تا قرص بالا انداختم که باید تا الان گیج خوابم میکردن و عین یه خرس میفتادم و میخوابیدم ولی اونقدر این طرف و اونطف کردم و هییییییی غلت خوردم ولی خوابم نبرد ...
تو فکر ایننم که برم بلگفا رو باز کنم و یه وب مینیمال واسه خودم .....مثل همیشه فقط خوده خودم درست کنم و اونجا شروع کنم به مینیمال نویسی ....
از وقتی زندگی فاک فاکیم ...فاکی فاکی تـــــــــــر شده دیگه دست و دلم به روزانه نویسی نمیره ... یعنی راستش با خودم فکر میکنم بعد میبینم آخه باید از چی نوشت ...ولی خب چون نوشتن و وبلاگ داری شده جزئی از خودم شاید این کارو کردم ....
نمیـــــــدونم ....فعلا موندم .....دوس داشتم الان خوابم میبرد و تا خوده لنگ ظهر بیدار هم نمیشدم حالا خوبه اون دارو خرانه هرو خوردم و اینجوری بیخوابی زده به سرم ...............
شایدم به خاطر خواب سرظهر و اون کابوسای لعنتی باشه ....هــــــــــر چی هست داغون کنندس
اینا فکر میکنن من معتاد م ....خنده داره یا گریه دار ...
احساس میکنم تـــــــــه ....تـــــــــه همه چیز هستم ....واقعا الان دیگه وقت رفتن نیست ...چرا هست وقتی اون اینجوری رفته و وقتی منم اینجوری دارم زندونی میشم ....بخــــــــــــــــــــدا گریه هم دیگه نمیتونه کاری واسم بکنه .....بخـــــــــــــــــــــــــــدا که از خودکشی میترسم و دقیقا از همون چیزی هم که میترسم داره به سرم میاد ....داغونمممممممممم ....
خدایا نابود که شدم ....از اینجا رهام کن ....از اولشم مال اینجا نبودمممممممممم.....
چه کنم ....هروقت این کلمه میاد توی ذهنم فورا یاد مادر سارا میفتم که میگفت چـــــــه کنم یا علی به فریادم برس ...
فریاد رسی هست ....
کسی صدام رو میشنوه ....خدااااااااااااا