اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

23

امروز وقتی عکس جدید پسرک رو توی فیس بوک دیدم کلییییییییییی براش ذوق کردم ماشالاش باشه چقدر آقا و خوش تیپ شده بود ....خوش به حال اون دختری که الان بهش تکیه کرده ....یکی از عکس های قدیمی چادگان رو گذاشته بود واسه پروفایل و بهش کامنت زدم که این عکس که تازگیا گرفتی خیلی قشنگتر از اونیه که واسه پروفایل گذاشتی ....بهتره که اینو بذاری جاش همین چند دقیقه پیش که دوباره رفتم تا بیبنم خبری ازش هست یا نه ...نوشته بود چشم حسرت جــــــــان ...


با همین چند کلمه کلییییییییی ته دلم خوشحال شد و کلییییییییی همین چند کلمه رو توی ذهنم با خودم مرور کردم و تــــازه عکس پروفایل رو هم عوض کرده بود ....نمیدونم با دیدن اون کامنت بعد حدود 2 یا 3 ماه بی خبری کامل چی پیش خودش فکر کرد ...نمیدونم خوشحال شد از اینکه بهش سر زدم یا نه ....نمیدونم اصلا بهم فکر کرد یا خیلیییییییییی راحت از کنارم رد شد ...ولی همین که به حرفم گوش داد برام کلی بود ...کثافت چقدرم خوشگل و خوش تیپ شده بود ...کثافت بدون من خیلی داره بهش خوش میگذره که چرا نگذره اون که دردهایی که توی قلب من هست رو با کلییییییی تنهایی که نداره ...


اون که عین من نیست که اونقدر درد بهش هجوم بیاره که از غذا خوردن هم بیفته ... اون که عین من نیست که چشماش از گریه کردناهای فوق العاده از همون اول صبح توی اتبوس تا همین چند ساعت پیش سوزشش فوق العاده بگیره که حتی نتونه مانیتور رو خوب ببینیه .... اون که مث من نییییییییییییس ....

نمیخوام الان به چیزهایی که آزارم میده به اون چیزهایی که از صبح تا حالا اشکم رو دراورد و ناجــــــور بهمم ریخته فکر کنم ....میخوام به پسرکی فکر کنم که یه روزی مال خوده خودمممم بود به اینکه هر روز قسمم میداد که هییییییییییچ وقت ترکش نکنم و خودش ترکم کرد .... پسرکی که همه دنیام بود و خیلییییییییی راحت همه دنیام رو باختممممممم .....

( چی میگه این سامورایی دیوونه ) اس زده یادته عینک من رو به چشمات زدی ؟ آی کیو آلزایمر داره یادش نیست زد به چشمای خودش نه من ...ول کنم نیستـــــــــا .....حالا این چند دقیقه رو که میخوام به پسرکم فک کنم ببین میذاره ایــــــن ....


دلم چقــــــــــــدر تنگشه کثـــــــافت ...چقــــــــــدر دوسش داشتم و چقـــــــــــدر دعای توسل میخوندم تا خدا ازم جداش نکنه ولی نشد که نشد البته بیشتر یا شاید بهتره بگم 80 درصدش کاملا تقصیر خودم بود اگه از اولش باهاش صادق بودم... اگه این همه دروغ نمیگفتم الان این وضعی که دارم هیییییییییییچوقت به وجود نمی اومد ....خودم کردم که لعنت بر خودم باد .....الانم اگه بشینم غصه اون روزها رو بخورم چیزی جز یه دنیا درد گیرم نمیاد پس بیخیال 3 سال عاشقی کردن با پسرک ....


خاطره شد ....فقـــــــــط خاطره ...

22

نتونستم که ننویسم هرچقدر با خودم کلنجار رفتم و خواستم خودم خودم رو آروم کنم نشد که نشد بعد چند روز جلوی خودم رو گرفتن و نزنگیدن و آروم گرفتن های الکی دووم نیاوردم و به خاطر حرف دیشبش که گفته بود دعوا کرده زنگیدم که اااااااااااای کاش این دست از آرنج قطع میشد و شماره ای دیوس بی پدر مادر رو نمیگرفتم ... کاش بیقرار این آشغال نمیشدم ....


میگه دم دانشگاه آزادم و این یعنی با اون دختره بد تر از خودش و وقتی هم میپرسم چرا میگه دنبال آخه دروغگو خب بگو اومدم واسه چیییییییییی و کیییییییییییی دیگه چرا دروغ ....بعدم بدون اینکه ویسه که ازش خدافظی کنم نمیدونم کدوم دیووس از خودش بدتر رو دید که قطع کرد و تنها  صدایی که شنیدم صای قطع شدن اون لامصب بود ....


حیـــــــــف اشکهایی که دیشب از نبودنش ...از بی قولی هاش ....از این روزها ریختم ....حیف منه خـــــــــــــــــر ....حیفه منه خــــــــــــــر ....نگران کی میشم من کسی که به تخمشم حساب نمیشه این نگرانی ها و این بدبختی ها و این استرس هایی که تحمل میکنم ....الانم میدونی دارم از چی میسوزم ..از اینکه اصلا براش مهم نیست که وقتی از اون دختره حرف میزنه یا مثلا میگه امروز دیدمش و فلان و بهمان ولی الان عین سگ دقیقا عین سگ داره بهم دروغ میگه ....آخه بی وجدان کدوم کــــــــــــار .....


دلم داره از این همههههههههه درد میپوکه ....ولی حقمه بیشتر از اینها هم حقمه ...حالا مونده که به سرم بیاد ....حالا مونده که خیلی چیزهای دیگه هم بکشم و بشکنم ....


ریدم تو این زندگی که من از دست تــــــــــــــــو دارم ...