دلم ی دنیــــــــــتا گرفته .....هزاران فکر بهم هجوم اورده و نمیدونم به کدومش بها بدم .....من اصلا اآدم کینه ای نیستمیا اونقدی کار زشتی نکردم که بخواد اینجو رفتاری باهام بشه ....دختر آزی عکس جدید گذاشته بود رو غرورم پا گذاشتم و واسش کامنت گذاشتم ولی جواب کامنت همه رو داد الا من مگه منن چیکارش کردم که اینجوری باید باهام رفتار بشه ...از ظهر اصلا حالم خوب به خاطر همه چی به خاطر این افسردگی لعنتی که دوباره سراغم اومده و الانم با این رفتار خیلی داغون تر شدم میتونست بگه ...مرسی یا اصلا یه چیز دیگه نه اینکه اینقــــــدر کم محلی کنه ...البته منم مقصر هستم ولی نمیدونم خدا چرا خواست که اینجوری بشه شاید به نفعم باشه و شاید هم بخواد اینجوری بیشتر عذابم بده ....
حالا کوله پشتی هم الان اس دادنش گرفته که من دیگه شارژم تموم شد و نمیتونم جوابش رو بدم ... همش میگه یه قرار بذار ببینمت ....دوسی میگفت خیلی قاطع بهش بگو ک نمیخوام بیام به دیدنت ول من اصلا روم نمیشه ....واقعـــــــــا نمیدونم چطور باید بگم که نمیخوام و ننمیتونم که بیام ببینمت توی این گه بازاری که گیـــــــــر کردم این دیگه چی بود ...الانم از شارژ تموم شدنم کلیییییییی کفری شدم حتی پول تک هم ندارم .....هییییییییییییییییی خــــــــــــــــــدا نمیدونم چی میخواد پیش بیاد ولی اونقدر داغونم که حد و مرز نداره ....دلم خیلی خیلی گرفته و انگار هیچی نمیتونه خوبش کنه انگار واقعا رسیدم به ته حتی اون یه دونه آلپرازلامم هیچ کاری واسم نکرد و فقط یکم گیج و سرم کرده....
دوسی هم که تهران رفته و مثلا اس داده بود که نگرانتم کس شعر میگفت هیچکییییییییی نگران من نیست ....اونم الان پی خوشی های خودشه .....
درد واسه نوشتن زیاد دارم ولی دیگه حوصله مرور کردنشون رو ندارممممممممم