از اونجایی که اگه تصمیمی بگیرم باید همون لحظه هام انجامش بدم وقتی یه دل شیــــر از نامدی های روزگار اشک ریختم و خوب خوب چشمای خودم رو درآوردم خیلی سریع تا پشیمون نشدم به پسرک اس دادم ...از وقتی که جواب کامنتمو داده بود دیگه آروم و قرار نداشتم و یه جورایی دلم بـــــــــد جور تنگش شده بود و اونم خداییش نامردی نکرد و فوری اس داد ...
نمیدونم یعنی نمیتونم دلیل این همه فرار های پسرک رو از خودم بفهم نمیدونم چرا دیگه از فکر من هم حتی میترسه ....میدونم دیشب وقتی که بهش اس دادم اصلا اصلا خوشحال نشد ولی من خودم رو سرزنش نمیکنم ....نمیگم که چرا این کارو کردم چون اگه انجام نمیدادم میموند تو دلم و اون وقت خودم رو سرزنش میکردم که چرا اس ندادی و خودت رو از دلتنگی درنیاوردی ....
حالا هم که طوری نشده حالش رو پرسیدم و اونم لطف کرد و وسط اس دادن خوابش گرفت ...بچم عین خودم این ترم رو مشروط شده ...آخییییییییی معلوم نیست چقدر درگیر کی شده که این بچه خر خون از درس خوندن افتاده و اصلا هم معلوم نیست که سرش به کجا گرمه ....حالا داشت منو هم راضی میکرد که برو با کس دیگه ای دیدت رو نسبت به پسرا عوض کن ولی نمیدونم که همین کار چقــــــــــــــدر داغونممممممممم کرد ....
امیدوارم دیگه ذهنم طرفش نره ....