اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

43

از صبح .....نه از چند دقیقه شاید بعدثبت کردن پست قبل هیچ راهی واسه تنهایی و زار زدن از تـــــــــــــــه دلم نداشتم ...باید توی آدمها تظاهر میکردم به اینکه حال ما خوب است اما تو باور نکن .. قبل اینکه اون اتفاقات لعنتی نیفتاده بود احساس میکردم که واقعا توی روزها و شبهای داغونی دارم سر میکنم و از این بدتـــــــــــر دیگه نمیشه ...ولی همیشه خدا خیلییییییییییی قشنگ بهم نشون میده که نه ااااااااای بنده نفهم از این بدتر هم ممکنه اتفاق بیفته و وقتی لجوج اونجوری سرم دااااااااد میزد و اونجور ی از ته دل با رفتاراش خووووووووردم کرد دیدم واقــــــــعا از اونی که کشیدم بدتر ممکنه .... 

یعنی روزی میرسه که از همین دستی که بهم تحویل داد دقیقـــــــــا از همون دست هم تحویل بگیره .... یعنی میشه روزی بیاد که دقیقه به دقیقه دردها و زخمهایی که انداخت ب قلبم رو تجریه کنه ....

 یعنی روزی میاد که عمق دردی رو که کشیدم رو تجریه کنه و با خودش بگه که واقعــــــــــا چطور تحمل کرد .... چطور اون تحقیرها و اون داد زدن ها و برده بودن ها و اون رفتاری که اگه با سگ هم داشتم راشو میکشیدو میرفت ولی وقتی با این به اصطلاح انسان داشتم ....درد کشید ...داغونتـــــــــــر از داغون شد ....زااااااااار زد ولی پا پس نکشید .....روزی میشه خودش همینها رو با عمق وجودش حس کنه ....تجربه کنه و لحظه به لحظه حالم رو بکشه ....فقـــــــــــط بکشه 2  سال زجــــــــــر کشیدنم رو ... بکشه 730 روز زجــــــــــــــر کشیدن اونم از اعماق وجود ....

خــــــــــــــــــــدا کی میخوای  خدایت رو بهم نشون بدی ؟؟؟؟؟


41

اول که سیستم رو روشن کردم عین یه جعبه پره باروت بودم که فقط دلم میخواست بیام اینجا و اونقدر زار بزنم و بنویسم که خسته شم و گورم رو گم کنم ....ولی وقتی یهو مامان اومد بالا سرم دیگه یادم رفت اصلا به خاطر چی اینو روشن کردم ....

اصلا از نوشتن خجالت میکشم .....چیزهایی که دارن آزارم میدن و واسه نوشتن تو ذهن خودم مرور میکنم و از نوشتنشون خجالت میکشم که چرا اینها باید دردهای من بام ....چرا من بخاطر این حال داغون باید درد معده بگیرم و عین الان اعصابم از این معده درد لعنتی هم خورد شه ....بیا باز کسخول شدم و میخوام بزنم زیر گریه ....بابا بسه ....تا کیییییییییییی ....

دلم نوشتن نمیخواد ....دلم نمیخواد بنویسم که چطور با بی رحمی تماممممممم پسم زده .... دلم نمیخواد بگم من فقط و فقط یه عابر بانکم که استفاده ی دیگه ای نداشتم ...چرا داشتم ولی از گفتن ونوشتنش هم شرم دارمممممممم ....دلم نمیخواد بنویسم که چطور داره داغونم میکنه اونم با این عوض شدنای یهوییش ....اونم وقتی که کناره اونیه که یه روز خانومم خطابش کرد و واسه همیشه آب پاکی رو ریخت رو دستام ............................

چی بنویسم از این دل تیکه پاره ......... هرچی که بگم تف سر بالاست .......هر چی بگم که 

کس شعری بیش نیست