دندون لق رو باید کند انداخت دور ....خیلیییییییییییییییییی دور
درسته جای نبودنش خیلی درد داره و خیلی احساس میشه ....درسته تا چند وقت خیلی زل میزنی به گوشی ....درسته ک منتظر ی معجزه هستی ولی آخه تا کی کی نفر چندم باشم ؟؟؟ خودم دیگه خسته نشدم از این همه دردی برای قلب خودم میخرم ...اولش ک عین همیشه ی کرمه ک وقتی درونم شروع میکنه به ول خوردن باید حتما ی کاری دسته خودم بدم و خودم رو تا چند روزی با افکار وحشتناک عذاب بدم ....بعدش میبینم نه انگار این یکی با دفعه ها و آدم ها و چیزهای نوشتنی دیگه خیلی فرق داره ولی انگار چیز بیشتری واسه شخم زدن نیست و با همین چیزا بفهمی ک آره ی خبرایی هست ...نمیدونم مهم هست یا نه نمیدونم عیبی داره یا نه آخه اون حتی بودن من به ی مانند ی دونه از پشماش هم نیست چ برسه به اینکه بخواد پیش خودش فکری هم بکنه ....شاید باید اوپن رفتار کنم و بگم اونم حق داره ...خب همه اینا درست ولی چرا هنوز دوسش دارم چرا هنوزم وقتی ی چیزی میبینم عین ی ساعت پیش تا الان خودم رو به فاک میدم چون دلم از دنیا سیاه میشه ....چرا ه چقدر هم ک به خدا التماس و زاری میکنم ک خدایا اگه به هیچ عنوان راه برگشتی وجود نداره در عوضش منو بی خیال و بدون حس کنه به همه چیزش حتی به بودنش حتی نفرت بگیرم ازش تا بتونم به زندگیم ادامه بدم ک اینقدر نبودنش رو توی زندگیم بزرگ نکنم ک هی نشینم غصه بخورم و هزاران درد و درد و درد دیگه ....
به هیچ عنوان حس ناله کردن ندارم ولی نمیخوام نا امیدی از خدا بیاد سراغم هنوز هم میگم و ته دلم به خودم میگم خدا همه چیز رو درست میکنه ....خیلی خیلی امشب داغونم در حدی ک نای هیچی رو ندارم و نمیدونم اصلا فردا با چ روحیه ای میخوام برم پیش بچه ها ....توی این دو ساعت تنها کاری ک حتی آرومم هم نکرد گریه کردن بود ولی بعدش چییی ؟؟ نمیدونم دیگه چطور از خدا بخوام کمکم کنه رهام کنه ....باشه درست بشو نیست باشه دیگه اصرار نمیکنم دیگه نمیگم خدایا خواهش میکنم درستش کن همه چیزش رو ....باشه گه خوردم دیگه نمیگم ولی حق ندارم بگم خدایا حداقل حداقلش نذااااااااااااار درد بکشم نذار چیزهایی ببینم ک داغونم میکنه ک از پا درمیام عین الان ....
پناه بر خدا
با یاد خــــــــــــــــدای مهربانم سال جدید رو شروع میکنم :
دیروز اگه نخوام دروغ هم بگم بیشتر وقتم به دعا کردن و درخواست های پشت سر هم از خدا گذشت اونقدر ک خیلی از عززانش رو هم واسطه میکردم ک کمکم کنه ....همه مون رو کمک کنه و دیگه واقعا واقعا دردها به پایان برسه درسته ک همیشه سختی هست ولی سختی های همراه با درد این رو دیگه اصلا نمیشه ک تحمل کرد یا مثل من باید جون بکنی و تحمل کنی ....همیشه به خودم میگم اینبار رو دیگه احساسات درونیم رو قایم میکنم ازش و خیلی سرد و خشک باهاش برخورد میکنم تا بفهمه رو بدونه ک از این بی توجهی هاش از این نبودنش هاش و از هزار چیز دیگه ک واقعا عذابم میده دلخورم ازش و با سرد جواب دادن یعنی کاری باهات ندارم ولی همین ک فقط یکم بهم توجه میکنه همه ی همه ی احساسات درونیم رو میریزم بیرون براش و اونقدر تحویلش میگیرم ک مطمئنام همینه ک ازم دورش میکنه ....نه میتونم بهش بگم دیگه برنگرد و اینقدر با بودن های لحظه ایت عذابم رو چند برابر نکن نه اینکه دیگه به روش میارم ک چقدر درد میکشم ....فقط وقتی از کنارم میره پر میشم از درد دوباره ولی من چندین بار هم به خدا گفتم و اینجا هم دوباره میگم بهش ک اگه خدا جونم بخوای اون همه التماس ها و خواهش ها و قسم هام رو نادیده بگیری نامردی رو در حقم تموم کردی ....
ولی با تموم این حرف ها هنوز هم بهش امید دارم و هنوز هم منتظر معجزم ک همه چیز درست بشه ... ناامیدی و دلسردی مشترک مورد نظر از زندگی درست بشه ....گفتن مکررات دیگه زیادیش هم درست نیست ولی واقعا میخواد بعد این همه زجر خوشی های ازته دل ببینم و اگه سختی هم توی راهم وجوود داشت به خوشی هایی ک خدا توی زندگیم گذاشته بتونم تحملشون کنم ....خدای مهربونم روم رو زمین ننداز دیگه سنی ازم گذشته دیگه انگار روح درونم پیر شده و حرمت این دل پیر روبگیر و تمام آرزوها و خواسته ها رو به صلاحیت خودت اونچنان ک من درد نکشم برام شرین ترشون کن ....
وقتی سال تحویل شد وقتی بعد کلی حرص خوردن تونستم ک شمارش رو بگیرم و باهاش حرف بزنم هیچ اثر خوبی توی صداش نبود ی شوک بدی هم مامان بزرگ دوماشون بهشون وارد کرده بود ک اون خیلی بیشتر حالش رو گرفته بود ....درسته باهام بد حرف نزد ول همین ک دعا کرد ک سرنوشت من جدای از خودش باشه بعدش و همین الان بد جور ناراحت و غصه دارم کرد ک چرا اینقدر خودش رو دور از من میبینه من ک اینقدر از خدا میخوام به هم نزدیک باشیم چرا اگه قراره اینقر ازش دور باشم پس عاشقش شدم و خدا کاری نکرد ک باهاش آشنا نشم ک بخوام دواباره به این نقطه ی درد آور برسم ....شاید همه چیز درست شد شاید خدا چیزهایی رو میدونه ک من نمیدونم ولی واقعا خیلی حس های بدی بعد اینکه قطع کردم بهم منتقل کرد اونقدر ک حتی بعدش نشستم به گریه کردن ....انگار دوست داشت سریعتر قطع کنم و دوست نداشت دیگه باهام حرف بزنه و بعدشم امروز صبح با دیدن استتوس اف بی ....
بازم تنهام گذاشت ....بازم قراره خبری ازش نباشه تا نمیدونم کی و باز هم توی این تنهایی غصه بخورم و هزاران فکر اعصاب خورد کن داغونم کنه تا معلوم نیست آیای دوباره خبری ازش بشه یا نه یا باید خودم خبری ازم بشه ....این هاست ک داغونم میکنه ک منزوی و عصبی و گوشه نشینم میکنه ک از همه ی عالم بیزار میشم ....ایناس خـــــــــــــــــــــــدا
به سارا هم ک زنگیدم ک انگار تو راه جنوب بود .... جنوب دردناک فرودین 91 امیدوارم و از تـــــــــــــــــه دل از خدا میخوام توی دوست داشتن مشترک مورد نظر دیگه به اون نقطه از دردهای فروردین 91 نرسم هیییییییییییچ وقت هییییییییچ وقت
الهی آمین