اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

28

یه عالمه درد ....یه عالمه حرف ...بهم هجوم آورده ولی اصلا دلی واسه نوشتنشون نیست اصلا حالی واسه مرور کردن درد ها با خودم نیست ...ولی انگار تنها راهی که یاد گرفتم نوشتن بود و نوشتن بود ...عین همه ی غروب هام بازم تو تاریکی نشستم و تنها نوری ککه داره اذیتم میکنه همین نور مانیتوره که انگار سر درد هم همراهش داره کم کم اروم آروم اذیتم میکنه .....کاش جوری میشد بلاگها دیگه به جای نوشتن شنیدنی بود ...وقتی بلاگ کسی رو باز میکردی و به خودت زحمت خوندن خط به خطش رو میدادی دیگه اینجوری نمیبود و خوده صاحب بلاگ باصدای خودش میتونست اونچه که میخواد بنویسه رو به زبون بیاره و با صدای خودش پخش بشه ...البته چون خدادای آدم تنبلی هستم داریم اینجوری میگم و هوز هیچی نشده از نوشتن خسته شدم ...


از وقتی که اون فالگیره گفت که بایـــــــــد حقیقت های زندگیت رو بپذیری از دیروز تا حالا وقت بهش فک میکنم فوری باهاش حرفای اون زن هم تو سرم مرور میشه که ما دوتا عین دو خط موازی هستیم که هییییییچوقت قرار نیست رسیدنی توش باشه ....

من و تو تا تـــــــــه بازی ....مثه دو خط موازی

آره دیگه تقدیره و کاریش هم نمیشه کر د ...اگه این فاطی نارس میذاشت میتونستم واسه پسرک هم بگیرم گرچه که دیگه این چیزا به فال احتیاج نداره و همین الان میتومبگم پرونده ما  بسته شدهولی خب ب نبود تجربه ای بود که از این جورجاها به دست آوردم ...وقتی تو حموم داشتم سرمو کف میزدم به سرم زد که واسه حساب اون چند تا سی دی دیگه نرم مغازه خودش و 2 مغازه بالاتر پیش دوستش با دوستش حساب کنم و بهش بگم وقتی من رفتم پول رو ببر و بهش بده و بگوکه نمیخواست بیاد پیش خودت ولی پولت رو واست آورد ....ولی خب الان پشیمونم و دلم نمیخواد تی این کار رو هم انجام بدم نه به خار پول ....به خاطر اینکه دلم نمیخواد که دیگه اصلا اون طرفا پیدام شه ....آروم آروم ... نم نمک دلم میخواد از این ذهن خسته پرتش کنم بیرون .... با رفتن شاید اتفاقاتی بیفته که اصلا به صلاح نیس....


ااااااااااااااااای من فدای پسرک که امروز وقتی میخواستم تاکسی بگیرم اس داد و گفت که واست عکس پروفایل رو درست کردم ...منم خیلییییییی لارج گفتم مرسی گلمممم ..اونم گفت خواهش میکنم عزیزمممممممم...

27

نمیدونم چرا توی همه ی مسائل حتی اگه کاملا هم حق با من باشه بازم من متهمم بازم یه دلییلی واسهه خودش میاره که خیلی مسخره و خیلی بچگونه هم منو هم خودش رو توجیه کنه با اینکه شاید بیشتر وقتا هم بدونه که اصلا حق با خودش نیست ولی بازم دیواری کوتاه تر ازز من پیدا نمیشه و اگه من یه درصد فقط یه درصد جلوی این کارا و این رفتارهاش وای میستادم الان به خودش اجازه همچنی رفتارهایی رو به خودش نمیداد که اینجور در هـــــــــــر صورتی من متهمم بشم و آخرشم بهم بخنده و مسخرم کنه ....


وقتی از اول شل میگیری همین میشه که میبینی پس عین عن گهی خوری نکن و بکش وضعیتی که خودت واسه خودت ساختی ....تا چند ساعت پیش سعی میکردم زیاد به خودم و فکرهای خودم فک نکنم و بها ندم و بیشتر همرنگ باشم با بچه ها و از دور هم بودن و حتی خندیدن های الکی و هزارر تا چیز چرت دیگه لذت ببرم و اینقدر خودم خودم رو داغونم نکنم ....ولیییییییییی همین که اینجوری باهام برخورد کرد همین که اینقدر راحت بهم توهین میکنه و حتی تحقیــــــــر بازم منو تو دنیای پــــــر درد خودم غرق میکنه با هزاران دردی که خودش انداخت به قلبم .....


امروز باز کمتر به این فکر کردم که جایی پیدا کنم و سیگار بکشم یعنی اول صبح افتاد تو نغزم ولی خیلی زود با دیدن بچه ها از سرم افتاد اگه دوستای پایه ای هم داشتم خوب بود و حداقل میتونستم ولی همین که اسمشو میارم همه میشن بچه مثبت و زشته زشته راه میندازن .... مردم هم اینقـــــــدر شعور ندارن که بفهمن آقا دوس دارممممممممم به تــــــــــــو چــــــــــه ... 

ای بااابا چی دارم میگم ....امروز یعنی به نرفتم پیشش فکر کرد به اینکه دیگه واقعا نمیخوام برم پاساژ فکر کرد یا همه اون دوست دارم دوست دارم و اون بوسه های محکمش از دستام الکی بود  که صد البته که الکییییییییی بود ....یه هوس که یخیل زود خاموش شد ....الان بغل کسی دیگه نه به این فکر میکنه که اون روز توی اون مغازه اون گوشه دور از چشم دیگران چی شد ....نه به این فکر میکنه که چطور اینقدر خودش رو کوچیک میکرد اونم فقط واسه یه بوسه حقیر و بی ارزش ..... الان بغل یکی دیگه اصلا نمیدونه اون روز چه روزی بود ....


اااااااااااااااای بایــــــا