دلم خیلی گرفته ....نباید اینقدر دلم میگرفت ولی به خاطر یه خدا نشناس و یه دل بی صاحاب که نمیدونم چرا اینقدر سادگی میکنه گرفته گرفتم ...دوس دارم بخوابم الان دوس ندارم تا کسی اس میده فوری تو دلم و خیالم فکر کنم این یارو باشه ....دوس ندارم هی صفحه سیاه گوشیم رو نگاه کنم و بعد که اینقدر ساکت کنارم نشسته باشه من چند دقیقه یه بار هی نگاش کنم ....شاید این حالم مال این چند روز باشه ....از خدا میخوام که فردا خونه نمونم تا بیشتر از این تو فکر نرم و هی الکی منتظر بمونم ...نباید این حال رو داشتم و نباید بهش اجازه میدادم اینجوری با من باری کنه ...من خیلی خوش خیالم خیلیییییییییییی زیاد ولی اگه شکسته شدم از درون اگه از درون نابود هم شدم باید شخصیت خودم رو نگه دارم و بهش بفهمونم اون حرفایی که زدم همینجوری الکی نبوده ...اگه اونقدر دلتنگ شدم که حتی گریه کردم هم نباید سراغی ازش بگیرم و نشون بدم من خودم برای خودم از همه چیز مهمترم و هیچ چیز نمیتونه غرورم رو بشکنه یا توهین کنه بهم ....که البته نه غروری برام مونده نه هیچی و این تقلایی هم که میکنم به خاطر اینه که باید بهش نشون بدم آدمی نیستم که هی تو دست و پا باشم یا اینکه بخوام یه چیزی رو یه طرفه ادامه بدم ....اگه رفتارها و برخوردهای قبلش اونجوری نبود ....اگه نمیدونستم که قبلا چطور رفتار میکرد و الانم 180 درجه با اونی که بود فرق کرده ....نمیخوام الان کسی صدام کنه نمیخوام کسی باهام اصلا حرف بزنه ...این مری هم شورش رو درآورده و هی چسی میاد ...نمیای نیــــــــــا دیگه این مسخره بازیا چیه ....این جنده نمیذاره یکم با خودم خلوت کنم
کیر عالم و آدم تو کون همتــــــــــــون
همینجوری الکی الکی مچ دستم درد گرفت ....فک کنم رگ به رگ شده باشه ولی فک کنم خوب شد ....دور و برم خیلی سوت و کور شده نمیدوونم بنالم از این روزها و روضه تنهام تنهام راه بندازم یا اینکه بگم بهتر که دیگه تو این بی پولی پول شارژ نمیدم ....حتی دیگه اونقدر دورم سوت و کور شده دیگه اون پولی رو هم که به مامان دادم و هنوز ازش پس نگرفتم یعنی در این حد بییخال پول شدم با اینکه وقتی بیرون میرم اینقــــــــدر چیزها هست که دلم میخواست بتونم بخرمشون ولی پولی در کار نیست و یدتر اینکه عقده شو میچینم توی دلم ...دقیقا نمیدونم چه حسی دارم ولی میدونم ن خیلی خوبم و نه خیلی خیلی بد ولی بیشتر حالم روبه خرابی میره ...گوشیم یه گوشه سوت و کور میفته ونه من به اون نگاهی میندازم و نه اون به من ...این چند روز تعطیلات هم به جای اینکه اون جزوه های نصفه ونیمه رو بگیرم دستم الکی یا اینجام یا پلاسم اف بی ...الان یادم اقتاد اون برگه هایی رو هم که پرینت گرفتم رو باید پاکنویس کنم ....هرچقدر بیشتر میگذره بیشتر میفهمم من مال درس خوندن نیستم یعنی اون روزها ه بار مشروط میشدم فکر میکرد به خاطر زجرهاییه که میکشم ولی الان که عین اون روزها هم درد ندارم نه اینکه اعصابم خیلی راحت باشه و همه چی گل و بلبل هم باشه نه ولی عین اون موقعه ها هم که یه چشمم اشک بود و یه چشمم خون هم نیست و یکم خداروشکر ذهنم آرومتره ولی بازم اصلا دل به درس خوندن نمیدم و بازم بیخیالم با اینکه اگه مشروط بشم این بار دیگه قبرم کنده شدس ....
چیز خوبی توی روزهام نیست ک بهش فکر کنم یعنی کسی هم دورم نیست ..دوسی ظهر یه اس بهش دادم که وقتی دلیورش نیومد یعنی اینکه خاموشه به احتمال زیاد اینجا نیست که خاموشه چون جدیدنا سابقه نداشت خاموش کنه ....اون از اون بقیه هم که سرشون کاملا تو زندگیه خودشونه و دیگه حوصله اینو ندارن که بخوان سراغی از من بگیرن منم خسته شدم واقعـــــــــا خسته شدم که از صبح تا شب پای این بیچارم و اینم دارم از پا درمیارم هیچ کار دیگه ای هم نیست که انجام بدم ....حتی پولی هم نیست که مثلا بخوام یه کار مفید انجام بدم و برم کتاب بخرم و بخونم ...ساز هم که توی این روزهای عزا تعطیل شده....هرچقدر میخوام روضه خونی مداح ها یا نوحه و هرچیز دیگه رو هم گوش ندم ولی بازم این روزها خیلی با خودشون غم دارن و قشنگ این روزها انگار عزا دار بودنش کاملا مشخصه حتی اگه نخوای نوحه خونی ها رو هم گوش نکن ک نکنه یه وقت چیزی به دردهات اضافه بشه یا اینکه داغ های دلت تازه بشه ....
دلم نمیخواد از خیلی از آدمهایی که الان توی ذهنم هستن بنویسم ...وگرنه حرف واسه نوشتن زیاد هست بذار الان تو ذهنم چال بشن به جای اینکه بخوان برای بعدنها بشن سوهان روح :|