آرشیو آبان نداره چون زندگیم دیگه هیچی نداره ک بخوام ازش بگم نه لذتی نه تغییری نه کاری نه درسی هیچیییییییییی نداره ک بخوام بگم و به ی روزمرگی فوق العاده رسیدم و روزی توی توییتر خوندم ک روزی ک به روز مرگی برسی از اون روز مردی نه روزی ک جسدت رو زیر خاک دفن کردن ....من جدا احساسی از زندگی ندارم دیگه فقط دارم ادامه میدم فقط دارم نفس میکشم درسته کارای آدمای زنده رو انجام میدم ...میخورم دسشویی میرم حموم میرم راه میرم ولی به شدت میتونم بگم روحم مرده و جسمم جا مونه تو این دنیا البته هنوز به حدی نرسیدم ک خدا رو از یاد ببرم درسته ک دنیا کونشو کرده به من و هیییییچ اتفاق خوش آیندی توی روزها اتفاق نمیفته ولی نباید امید رو از دست داد چون اون وقت ممکنه جسمم بخواد تموم کنه این داستان زندگی رو " خودکشی " ازش بدم میاد
کارم رو به کلی از دست دادم و باباهه بعد فک کنم 3 ماه شنبه میره ک مدارکم رو پس بگیره و اون چندر غاز پولم ازش بگیره وقتی حتی به اسفند و بهمن فکر میکنم به اینکه میبینم اونقدر پشت سر گند زدم و اونقدر با دروغ زندگیم رو به جلو بردم ک تمام پل های پیش روم هم خراب کردم حتی
" نمیدونم " چقدر همیشه از این کلمه بدم میومد نـــــــــــه ؟؟؟
پناه بر خدا :*
گریه الانم بخاطر این نیس ک دو ماه سرکارم گذاشتن و هی با امروز و فردا کردن سرم گول مالیدن گریه الانم بخاطر پوچیه ک بهش رسیدم به هرچی ک فکر میکنم ی بن بست بزرگ ی در بسته بزرگ میبینم و ک روزهای آینده رو به مرگ تبدیل میکنه ... وقتی امید نداشته باشی یعنی مردی نمیخوام ی مرده متحرک باشم گوشه ی این اتاق نمیخوام اونقدر با افکار داغون کننده خودم رو اذیت کنم تا دیوونه شم نمیخوام اینجوری بمیرم میخوام واسه همیشه بمیرم جسمی و روحی وقتی روحم ....
کاش میتونستم با صدای بلند گریه کنم اینجور گریه کردن هم داره آزارم میده ....من فقط میخواستم تکلیفم مشخص شه توی این مدت میتونستم سر دوتا کار باشم میتونست اینجوری نشه ولی همه چی به همین مرگی ک الان دچارش شم تبدیل شد دیگه امیدی ندارم ک بخوام برم سرکار ...دیگه حتی امیدی ندارم ک به خیلی از آرزوهام برسم نمیدونم چرا خدا اینجوری کرد نمیدونم چرا الان توی این حالت هستم حداقل این اتفاقات افتاد دیگه بیخیالم میکرد نمیذاشت این همه داغون بشم ولی با اینکه دیگه چیزی از روحم نمونده بازم پناه بر خدا