-
صــــــــد و بیســـــت
یکشنبه 18 خرداد 1393 18:57
دیروز نمیدونم خوشحال بودم یا ناراحت ....نمیدونم خودم گریه نمیکردم یا واقعا اشکی نداشتم واسه ریختن ...فقط وقتی احساس میکردم من و اون دختر در یک حال کاملا مساوی هستیم وقتی احساس کردم که من باید هم مرتبه و هم رتبه این دختر باشم بیزار شده بودم از همه چیز حتی از دوست داشتنش روزها بود نیرویی جذبم نمیکرد که بیام و اینجا...
-
صـــــــــــد و نـــــــــوزده
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 16:05
چه روز داغونیه امروز با این هوای فوق العاده گرفته ...با این دل فوق العاده گرفته ....با این تن فوق العاده مریض و ی گوشه ای لش شده ...فکر نمیکردم بهار امسال اینقدر دردناک باشه یا اینکه خیلی از خدا خواستم ک توی سال جدید دیگه دردی واسه کشیدن و عذاب دیدن نداشته باشم ....احساس میکنم خرداد و تیر فوق العاده دردناکی در...
-
صـــــــــــد و هیجـــــــده
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 17:51
من همه ی سعی خودمو کردم ...از خودم دلگیر و ناراحت نیستم ک کاری از دستم بر میومد و انجام ندادم بلکه خیلی هم بیشتر از اونچیزی ک باید تلاش میکردم واسش تلاش کردم و ولی باز هم نشد و نخواستن !!! دوتاشون نخواستن !!! هم اونی ک روزها و شب ها سر نماز بهش میگفتم ک تو معجزه کن و درست کن همه چیز رو ....همونی ک شب ها بعد ختم قران...
-
صـــــــــــد و هفــــــــده
یکشنبه 24 فروردین 1393 11:42
امروز ساعت 4 و 5 صبح بود انگار که عمیقا به تمام بدبختی هایی ک توشون گیر افتادم فکر کردم و اونقدر این افکار شدید بودن ک حتی نتونستم تا دو ساعت بعدش بخوابم و حالا فوق العاده سگی داشتم به اینکه برای این ترم آخر و وحشتناک پروژه و کاروزی من هیییییییییییچ کاری انجام ندادم حتی با مدیر گروه هم حرف نزدم به اینکه باید حتما حتما...
-
صـــــــــــد و شانـــــــزده
دوشنبه 18 فروردین 1393 22:14
دندون لق رو باید کند انداخت دور ....خیلیییییییییییییییییی دور درسته جای نبودنش خیلی درد داره و خیلی احساس میشه ....درسته تا چند وقت خیلی زل میزنی به گوشی ....درسته ک منتظر ی معجزه هستی ولی آخه تا کی کی نفر چندم باشم ؟؟؟ خودم دیگه خسته نشدم از این همه دردی برای قلب خودم میخرم ...اولش ک عین همیشه ی کرمه ک وقتی درونم...
-
صـــــــــد و پـــانــــزده
جمعه 1 فروردین 1393 11:50
با یاد خــــــــــــــــدای مهربانم سال جدید رو شروع میکنم : دیروز اگه نخوام دروغ هم بگم بیشتر وقتم به دعا کردن و درخواست های پشت سر هم از خدا گذشت اونقدر ک خیلی از عززانش رو هم واسطه میکردم ک کمکم کنه ....همه مون رو کمک کنه و دیگه واقعا واقعا دردها به پایان برسه درسته ک همیشه سختی هست ولی سختی های همراه با درد این رو...
-
صـــــــــد و چهــــــارده
سهشنبه 27 اسفند 1392 12:48
نتونستم ... نتونستم سال 92 رو تو ی پست جمع کنم و پروندش رو ببندم ....فوق العاده برام دردآوره ک بخوام از فروردین 92 بگم از اردیبهشت و از دردهای خرداد تا شهریور ...از دردی ک مهر تا دی کشیدم و از نوع دیگه ای از دردهایی ک از بهمن تا اسفند کشیدم ...دیدی ؟؟ همش شد درد بعد چطور میتونم خط به خط و روز به روز از سال 92 رو برای...
-
صـــــــــد و سیـــــزده
چهارشنبه 21 اسفند 1392 20:12
دیروز خوب بود هوا در حدی که بعد اینکه هر کی نخود نخود شد به سارا اس دادم که دارم میام پیشت که بریم بیرون یکم باهام باشیم و خلاصه عالیییییییییی بود هوا ...ولی امروز از همون لحظه ای که پامو از خونه گذاشتم بارون با نم نم شروع شد ....از دیشبش خیلی ب امروز فکر میکردم که آخرین تفریح 92 با دوستای چند ساله حتما خیلی خوش...
-
صـــــــــــد و دوازده
یکشنبه 11 اسفند 1392 12:13
دیگه فقط این اشک ها برام مونده ... اشک هایی ک همدم شب هام و گاها روزهام شده ... همه چیز مسخرس ...حتی این کاری رو هم که دارم به خودم میقبولونم که باید برم هم مسخرس ...قطعا من دنبال همچین شغلی نبودم و انگار اصلا با روحیات من سازگار نیست ...و تنها چیزی که منو وسوسه میکنه واسه ادامه دادن وعده هایی که همون دوست نچندان آشنا...
-
صـــــــد و یـــــــازده
جمعه 9 اسفند 1392 19:20
ترس دارم حتی برای فردا ...حتی برای فردا ها از اینکه حتی نمیتونم با فکر راحت برم و واسه این کاری که بهم پیشنهاد شده پرس و جو کنم یکم تو دلم استرس دارم ....تا قبل اینکه هم بخوام این صفحه رو باز کنم میدونستم میخوام چی بنویسم و ذهنم واسه نوشتن کاملا اماده بود ولی الان نه فوق العاده ذهنم داغون و پراکندس ... باز هم آخر هفته...
-
صــــــــــــد و ده
دوشنبه 28 بهمن 1392 18:54
حالا که الان سالگرد بزرگترین حماقتم بعد لجوجه مینویسم که از همون اول همه چیز اشتباه بود ...با اینکه نوشتم با اینکه بارها و بارها به خودم گفتم که دوست داشتن این آدم یعنی نابودی و اگه اون وبلاگم رو بلاک نمیکردن همون جمله رو به عینه دوباره با ساعت و روزش مینوشتم که به این مطمئن بودم که دوست داشتن این آدم یعنی نابودی چرا...
-
صـــــــــد و نـــــه
جمعه 4 بهمن 1392 17:53
جمعه های لعنتی من .... عجبیه این روزگار عجیب و غریب من ...عجیبه این اومدن ها و رفتن ها ...این بغض کردن این گاهی اشک ریختن و این بیقراری کردن بخاطر رفتن ها نیست بخاطر عجیبی سرنوشت خودمه بخاطر این درده ک یه جا جمع شده توی همه ی روزهام چه کنارم کسی باشه و چه کسی تنهام گذاشته باشه دیشب ساعت 3 و خورده ای بود انگار گوشیم...
-
صـــــــد و هشـــــت
سهشنبه 1 بهمن 1392 21:54
یارو که براش مهم بود هنوز نرسیده به خونه اس بده و حال و احوال کنه ... یارو ک چپ و راست میریدیم بهش و باز از رو نمیرفت ... یارو ک تا حرف از تموم کردن میزدیم براش فقط کم مونده بود ک اشکش در بیاد حالا ( هه ) اون از دیروز ک گفتم شاید حرفی نصفه شبی بهش گفتم بهش برخورده و حداقل واسه کم کردن عذاب وجدان خودمم ک شده بهش اس بده...
-
صــــــــد و هفـــــت
دوشنبه 23 دی 1392 17:56
هی همش خودت رو و گه گاهی هم اونو فحش میدی که دیگه کاری باهاش ندارم ک وقتی براش مهم نیستم که خیلی وقته براش تموم شدم دلیلی نداره ک اینقدر خودم رو بهش بچسبونم ...دلیلی نداره که بخوام اینقدر از خودم و احساسم برای کسی مایه بذارم ک واقعا واقعا براش مهم نیست نه بودنم و نه نبودنم ...پس اگه با همین تنهایی تخمی سر کنم خیلی...
-
صــــــــد و شــــش
یکشنبه 22 دی 1392 18:12
سرد بود خیلی سرد ..... تمام شب رو خواب های چرت و پرت دیدم تا اونجایی ک صبح با زن جاستین بیدار شدم :))) تا 1 که با خودش بعدش اصلا نمیدونم چطور ساعت 2.30 نصفه شب با صدای ویبره پسرک بیدار شدم واسه خودمم تعجب بود در حد 30 ثانیه نخواستم جواب بدم ولی تو همون خواب و بیداری جوابش رو دادم ...اولش شوخی و خنده بعد چند تا اس دیگه...
-
صــــــــدو پنـــــج
دوشنبه 29 مهر 1392 18:41
خیلی خیلی خیلی خیلی داغونم اونقدر ک توی خلاء قرار گرفتم و نمیتونم گریه کنم امروز تو خودش خیلی غم داشت ولی موقع برگشتن به خونه وقتی یه گوشه توی اتبوس برگشت به خونه کز کرده بودم غم امروز کامل کامل کامل شد ....امروز 26 تیر 91 نیست ولی دردش دقیقا عین اون روز بود وقتی یهو سر شدم اونم با دیدنش وقتی توی تاکسی کنارم قرار...
-
صـــــــــد و چهــــار
پنجشنبه 25 مهر 1392 15:01
هیچ حس و حالی واسه نداشتم و حتی ماه هاست ک ندارم لعنت به این پاییز ولی بعد شنیدن صدای شهاب بعد مدت ها انگار یه محرک شد واسه اینکه بیام اینجا ....نمیدونم در مورد این روزها باید چی نوشت و شاید به همین خاطر هم باشه ک واقعا هیچ جوره دیگه نمیتونم خودم رو راضی کنم واسه نوشتن و شاید باید مثلا یه محرکی وجود داشته باشه ک توی...
-
صــــــــد و ســـــه
یکشنبه 24 شهریور 1392 02:08
چیزی نمونده به ساعت 2 نصفه شب و همچنان خوابم نمیبره ....توی همین لحظه ک یهو لپ تا پ رو بغل کردم شروع کردم به نوشتن یاد تقریبا مرداد 91 افتادم ک بعد از چند ماه زجر کشیدن و تغییر و تحولات ک پیش اومده بود دوباره این صفحه رو واسه نوشتن شاید حدود همین ساعت ها بود باز کزدم و چند خط رو نوشتم ....امشب هم دقیقا عین پارسال بعد...
-
صــــــــــد و دو
یکشنبه 25 فروردین 1392 16:21
دوست داشتن کسایی ک به دلم میشینن و احساس میکنم بودن این ادمها بهم آرامش میده این " حق " منه ...ولی روح سرکشم همیشه یه چیزهایی رو حق خودش میدونه اصلا با روحیاتش سازگار نیست ...همیشه کسایی رو توی زندگیم راه میدم ک فقط از دور این آدمها دیدنی هستن وقتی نزدیکشون ک میشی و لجن زندگیشون رو که میبینم حتی از خودم و...
-
صـــــــد و یـــک
دوشنبه 5 فروردین 1392 20:05
نمیدونم بابا میذاره بعد این همه زجر کشیدن یه نفسی بکشیم یا بازم میخواد با حرفاش و رفتاراش عذابمون بده .... نمیدونم قراره چ اتفاق هایی واسه ی زندگی ک نه زنده موندن من بیفته ....قطعا همین نفس ها هم به پایان برسه میتونم بگم آروم شدم و راحت ... سال جدید شد .. ولی دردهامونم جدیدتر شدن ....خونواده ی من نمیذارن ک یکم آرامش...
-
صــــــــــــد
پنجشنبه 1 فروردین 1392 17:35
با نام و یاد خـــــــــــــدا آغاز میکنم سال جدید رو :)
-
نــــــود و نــــــــه
دوشنبه 28 اسفند 1391 14:10
تا تموم شدن سال 91 شاید کمتر از 2 روز باقی مونده باشه توی این مدت خیلی به این فکر کردم ک آخر پست امسال رو کجا و چطوری بنویسم از خیلی وقت پیش تصمیم گرفته بودم ک آخرین پست رو اختصاص بدم به جمع بدی کل اتفاقاتی ک توی این 1 سال افتاد ک قطعا اونقدر اتفاقات بد توش هست ک اگه 1% هم اتفاقات خوب داشته باشه اصلا اصلا به چشم نمیاد...
-
نـــــود و هشـــت
پنجشنبه 3 اسفند 1391 17:14
این روزا تنهاتر و بیکس تر از هر زمانی هستم ...شاید تو هر دوره ی مختلف زندگیم تنهایی های خاصی رو کشیدم ولی این روزها بخاطر شرایط فوق العاده بدم اصلا حتی دیگ نمیتونم به کسی نزدیک بشم ...حتی دیگه دلم نمیخواد دانشگاه برم وقتی که اون سگ در بان مادر جنده بهم گفت یگه حق نداری با این مانتو بیای اینجا و منم دیگه مانتویی جز اون...
-
نـــــود و هفـــت
جمعه 6 بهمن 1391 14:22
هی من با خودم گقتم برو بنویس بعد که فکر میکردم میگفتم آخه از چی باید برم و ناله کنم ( انگار من از بلاگ نویسی فقط ناله کردناش رو یاد گرفتم ) بعد حالا ناله هم بود تا دلت بخواد ولی حسی نبود واسه ثبت کردنشون ....الانم نه اینکه با کلی حرف اومده باشم و اینجا رو باز کنم فکر کردم از سکوت کردن خیلی بهتر باشه ....کسی هم ندارم...
-
نــــود و شش
جمعه 29 دی 1391 18:57
یه لحظه احساس کردم حرفایی که دارم با خودم مرورشون میکنم ... اینکه من این وسط گناهی ندارشتم و این تو بودی که با دروغات داشتی روان من رو به هم میریختی و من فقط داشتم خودخوری میکردم و دم نمیزدم .... احساس کردم باید این حرفا به خودش زده بشه .... احساس کردم ک شاید منتظر من باشه و بی اختیار ( واقعا میتونم بگم بی اختیار )...
-
نــــود و پنــح
چهارشنبه 27 دی 1391 17:37
تنهایی و بی کسی و اشک هایی که فقط به خاطر نداری هام میریزم بهتر از بوددن با یه آدمه دروغگوئه که هربار با هرکدوم از دروغاش یه جوری قلبت رو به درد میاره ..... بودن با کسی که انگار تو هیچ فرقی براش با اون 4 هزار تا کس کش دیگه ای که اونجا هستن نداری و شاید هم خیلی بی ارزش تر از بعضی هاشون باشی .... تویی که تمام خودت رو...
-
نـــــود و چهــار
جمعه 22 دی 1391 12:50
با اینکه اینجا هم همون اتفاقاتی که توی اون دوتا افتاد رو مینوشتم ولی هنوز اون حس نحس بودن رو به اینجا ندارم ...انگار یه دورس ..... یه داستانه که باید هرچند وقت یه بار تکرار بشه و روان منو بهم بریزه ....یعنی همین الان میتونم رابطه ی بعدی اونم اگه به احتمال فوق العاده کم در راه باشه خیلی راحت میتونم اتفاقاتش رو همین...
-
نـــــود و ســـه
چهارشنبه 6 دی 1391 15:56
خودم میدونم آدمی نیستم که زیاد محبت ببینم یعنی بنظرم من توی زندگی اونقدر کم محبت دیدم که بهتره که هیچوقت بهم محبت نشه ... چون بعد که طرفم یکم ازم دور میگیره یا اینکه سرش با مشغله های خودش گرم میشه و شاید که نه حتما من نادیده گرفتم میشم اونوقته ک من این وسط میرم تو خودم و باز توقعات گذشته رو ازش دارم .... دلم میخواد که...
-
نـــــود و دو
دوشنبه 4 دی 1391 18:49
میخوام بهش ایمان داشته باشم حتی اگه خودم رو به کل به فاک بدم ... حتی اگه اون حس های داغون 1 سالی که بهم گذشت برگردده ... میخوام حرفایی که همه اون اوایل میزنن رو باور کنم .... میخوام دوست داشته باشم و دوستم داشته باشن ... ولییییییییییی .... ولی اینا همش توهمه .... من میتونم یه آدم ایده آل واسه یه نفر بشم یعنی میتونم...
-
نـــــود و یــــک
جمعه 1 دی 1391 17:32
میدونی الان بیشتر از هرچیزی چی آزارم میده ... اینکه غروب جمعه علاوه بر اینکه درد ودلتنگی سنگینی به قلب آدم میندازه دردهای خودت هم سر باز کنن ....سرده ... اتاقم و دلم خییلی سرده روحم و زندگیم خیلی سرده ... همه جا رو یخ بسته و هیچ گرمایی هم نیست که بتونم با اون خودم رو گرم کنم ..... توی خودم مچله شدم .... قلبم یه گوشه...