اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

11

خیلی وقت بود اصلا سراغی از اینجا نگرفته بودم و امروز اتفاقی دوباره اینجا پیدام شد ....

چون اینجا از تلخیهایی مینویسم که روزی آزارم میدادن واسه همین زیاد علاقه هایی بهش نشون نمیدم و خیلی هم سراغی ازش نمیگیرم ...

بگـــــــــــذریمممممممممم ....


چند وقت پیش فک کنم هفته پیش هم بود که خیلی خیلی اتفاقی سرکی کشیدیم به فیسبوک که ایشالا قلم دستام میشکست و سراغی از این محیط مزخــــــرف نمیگرفتیممممممممم ....به خدا اصلا و اصلا قصدم سرچ کردن اسم پسرک نبود که انگار آیه نازل شده بود که ایشون خودشون رو بهمون نشون بدن و خیلی شیــــــــک فیض بردیم از احوالاتشون که شدیدا دارن اونجا واسه خودشون عشق و حال میکنن .....


خلاصه که عکسهای جدیدی دیدم از پسرک که کلی مارو یاد خاطراتمون انداخت ...


نمیدونم بنویسم بازم از اون روزهای یا نــــــــــه ....


بعد اینکه بهش گفتم که برگشتم خیلی خوشحال شد و کلا چند روز اول دوتامون ذوق مرگ بودیم یه بهونه ای هم جور کرده بودم که ما هنوز نتونستیم برگردیم به شهر خودمو و عازم جای دیگه ای شدیم بماند که بازم بابت این دروغ مون چقــــــــدر زجر کشیدیم ولی بازم خوشحال بودم که هســــت همین که بود همین که میتونستم قربون صدقه هاشو بشونم برام کلی بود ....