همین االان داشتم به خالم میگفتم یعنی میشه تو این خراب شده بخوای شغلی داشته باشی و هیچ حاشیه دیگه ای بعدش نداشته باشی .راستش اتفاقات این یک هفته گذشته ح
خیلی برام عجیب بود اونقدر گ هنوز نمیتونم درک کنم ک چی شد ک امروز دارم اینا رو مینویسم . خاله میگه بیا شام بخوریم.. ..
حس نوشتن کلا ازم گرفته شد چون الان به عادت همیشه پشت لپ تاپ نیستم و دارن با گوشی این پست رو مینویسم نمیدونم چطوری شد ک اینبار ک شوهر خالم رفت سرویس تصمیم گرفتم این چند روزه رو پیش خالم بمونم با لینکه اصلا هیچ وقت نمیتونم از اتاق خودم دور باشم ولی الان حدود چهار روزه ک اینجام و به گمونم امشب شب اخر باشه چون شوهرش برمیگرده فردا هم ک ازمون داره و قرار شد باهاش باشم
تو این چند وقته ک ننوشتم خیلی دربه دری برای کار تحمل کردم خیلی جاها میرفتم و فرمی پر میکردم وبعدش با ی کلمه باهاتون تماس میگیریم از اونجاها بیرون میویدم ک هیچوقت هم تماس نمیگرفتن وبیشتر سر خورده تر میشدم خیلی روزای سختی رو اینجوری گذروندنم.تنها توکلم به خدا بود غرغر میکردم از این وضعیتی ک توش گیر کرده بودم ولی آخرشم خودم میفتادم به غلط کردن همین الان هم تنها پناهم خداست و ازش نیخوام از آبروم و شخصیتم مراقبت کنه و نذاره آدم شیطان صفت تو زندگیم بیاد
خدایا تنها پناهم تویی در پناهت نگه دارم باش
آمین یا رب العالمین