-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیر 1395 23:55
حرفای امشبم ک مال شب دوم قدره دیگه از لحاظ خواهش و التماس نیست از لحاظ دو کلوم حرف منطقیه ک درون منه از وقتی ک یادم میاد دقیقا از وقتی ک به یاد میارم خودم رو درگیر شهوت بودم حتی وقتی ی دختر کوچولو بودم ک درک درستی از شهوت و ارضا شدن نداشت ولی دوست داشت به اون حس خوبه برسه سالیان ساله حتی با عذاب وجدانی ک بعدش گرفتارش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 تیر 1395 23:07
گویا امشب اولین شب قدره نخواستم بیام بنویسم ی حسی میگه پاچه خواریه هر چی ک میخوای بنویسی چون رفتارت درست نیس کارایی میکنی ک به قول همین مداح بی حیایی محسوب میشه ولی تنها چیزی ک باعث شد اینجا رو باز کنم اول این جملت دوسی بود ک گفت برام دعا کن و دوم اینکه در مقابل تمام خوبی ها و مراقبت هایی ک در قبالم داری واقعا نتونستم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 18:28
الان ک پست قبل رو خوندم دیدم ک چقدر قشنگ با خدا حرف زدم تو اون شب پر از ابهام خداروشکر ک اونا نیومدن و اون حال خرابم رو ندیدن شاید حکمتی توش بود با اینکه مورد و گزینه خوبی بود و بهترین عضو خانواده پدرم یعنی عمو اونو معرفی کرده بود و قطعا آدم درست حسابی بود ولی نمیدونم چرا ی چیزی درونم میگفت با این شکل و شمایل جدید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 فروردین 1395 22:36
بشم الله الرحمن الرحیم اصلا نمیخوام تو این پست از گذشته بگم فقط الان ک دعای کمیل پخش شده میخوام یکم با خدا حرف بزنم ی جورایی باهاش درد و دل کنم الهی و ربی من لی غیرک من همیشه ی عادت خیلی خیلی بدی دارم اینه ک مواقعی ک واقعا احساس میکنم در این حال و این موقعه خدا باید ی جور خاص دیگه بهم نگاه کنه این زمانه ک بیشتر به فکر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 بهمن 1394 12:58
زمان خیلی درس ها بهم داد که الان بعد گذشت 24 سال سن میتونم بشینم از درس های زندگیم برای یک نفر تعریف کنم و بهش بگم اشتباهات منو تکرار نکن خیلی خیلی خیلی حرف هست ولی نمیدونم از کجا بگم قطعا اگه شروع کنم به نوشتن ی مشت حرف های بی سر و ته از چیز هایی ک تو این چند ماه بهم گذشت کنار هم قرار میگیرن حتی حوصله گفتن هم ندارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 دی 1394 08:34
میخوام از همه آدمای دورم ک اذیتم میکنن فاصله بگیرم به قول ی متنی ک خوندم اینه چیزی ک باعث آزار آدمه باید ازش دور شد نباید منتظر معجزه باشی منم میخوام این کار رو بکنم فقط یکم صبر میخواد یکم بیشتر از یکم صبر میخواد و اراده اینکه حرف اطرافیانم روم تاثیر نذاره و افسرده نشم من همین الانشم خییلی افسرده و تنهام این زمستون و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دی 1394 09:48
اصلا دیگه تحمل کردن گذر روزها برام آسون نیست وقتی بیکار بودم ی جود درد میکشیدم وقتی هم اومدم سرکار ی جور دیگه درد میکشم ک همین باعث میشه بگم من دیگه اینجا بمون نیستم هر روز با زجر اینو با خودم تکرار میکنم ک من اینجا بمون نیستم چون خیلی تنهاتر از قبل شدم با آدمایی ک انتهای مادرجندگی ان بعد به خودم میگم میخوام بعدش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذر 1394 12:58
اون اوایل زیاد سختم نبود این پچ پچ کردنا این تنها بودنا اینکه کسی باهام حرف نمیزنه نمیدونم شاید چون این باور رو داشتم ک اینجا هیچکی دوستم نیست باید به این رفتارهای هر روزه عجیب غریب عادت کنم ولی به مرور زمان شاید بخاطر اینکه ی کوچولو باهام صمیمی شدن پیش خودم فکر کردم خب باید از این به بعد باهام رفتار صمیمی تری داشته...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 آبان 1394 20:56
از روزی ک خیلی خرکی دست خانوم همکار رفت رو لایک و بعدش خودم و پیجم رو پیدا کرد انگار دیگه باید حتما ی جوری خودم رو اثبات میکردم ک هستم و اون بیشتر ی علامت به کیرم بهم نشون میداد بعدش فهمیدم یا واقعا ناجور با دختره جیک تو جیک شده و نمیخواد جویای حال من باشه یا اینکه واقعا یه به تخمم بلند میگه منم ک باید تموم کنم همه چی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبان 1394 09:16
خواستم بیام شروع کنم به نوشتن یهو ی سوال این دوتا همکارم گفتن درد چ چیزی سخت تره چند تا گزینه هم گفتن من سریع گفتم خیانت یکی از همکارا گفت خیانت ک جز گزینه ها نبود گفتم ولی هر دردی رو میشه تحمل کرد جدایی رو میشه تحمل کرد ولی خیانت بزرگترین درده چون میگی مگه من چم بود ؟؟ چرا اینجوری کرد با اینکه رفتم سمتش با اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیر 1394 18:52
چقدر محیطش عوض شده بلاگ اسکای همیشه اومدن های من به بلاگ اسکای خیلی یهویی وبعدش نمیدونم چی بنویسم و الانم دقیقا در همین حال به سر میبرم امروز 26 روز از ماه رمضون خیلی روتین گذشت و هیج اتفاق خاصی هم نیفتاده ولی هنوز امیدوار ادامه میدم همین
-
صـــــــد و ســی و نـــــــه
شنبه 9 خرداد 1394 16:59
امروز روز تولد پسر امام حسین حضرت علی اکبر یعنی روز جوان هست و همین الان اتفاقی فهمیدم ک چقدر امروز روز قشنگی بوده بخاطر این مناسبت سریع امام حسین رو به حضرت علی اکبر ک میدونم فوق العاده دوسش داشته و براش عزیز بوده قسم دادم و قسم میدم ک به همه جوون ها کمک کنه ک ی دلخوشی خییلی عالی به زندگیشون اضافه بشه به پدرم به...
-
صــــــــد و ســی و هشــــت
سهشنبه 22 اردیبهشت 1394 21:30
قبل اینکه صفحه سفید لاگ اسکای رو برای نوشتن باز کنم کلی حرف تو ذهم هست ولی همین ک شروع میکنم به نوشتن مغزم خالی میشه و انگار هیچی به ذهنم نمیرسه جز ی عالمه گله و شکایت ک اصلا حوصله نوشتنش رو ندارم حتی .وقتی حتی اپسیلونی تغییر در روزهام ایجاد نشده واقعا نمیدونم ک باید از چی بنویسم هر روز همونه ی تکرار فوق العاده لعنتی...
-
صــــــد و ســـی و هـــفت
جمعه 28 فروردین 1394 13:05
ناله کردن هیچ سودی به حالم نداره هرچقدر بگم داره له میشم خوب ک چی به درک ک داری له میشی باید یه فکری به حال خودت بکنی ...همین رویه ادامه بره قطعا دیوونه میشم ک واقعا احساشم میکنم عقلم رو از دست دادم اونقدر ک روزانه بیدار میشم 24 ساعت رو یه گوشه فقط فکر میکنم دیگه نمیکشم این وضعیت ...اینجایی ک قراره برم ببینم درسته ک...
-
صـــــــد و سی و شـــــش
پنجشنبه 6 فروردین 1394 15:56
-
صـــــــد و سی و پنـــــــج
دوشنبه 25 اسفند 1393 17:24
نمیخواستم بنویسم حتی الانشم نمیخوام بنویسم الان ک داره حدیث کسا تو گوشم خونده میشه اصلا حس نوشتن و گفتن از حال خودم نیست ولی خیلی بی قرارم حتی همون موقعی هم ک خونه خاله هم بودم بیقرار بودم و به خودم میگفتم یعنی اینکه دیگه واقعی خبری ازش نمیشه فراموشم کرده یا شایدم رفته باشه تهران و سرش به خیلی چیزای اونجا گرم باشه و...
-
صـــــــد و سی و چهـــــــار
چهارشنبه 13 اسفند 1393 23:26
آخرین باری که خونه خاله و تو همین حالتی که الان دراز کشیدم تو رخت خواب پست گذاشتم فک کنم یک ماه پیش بود وقتی خبری ازش نداشتم و بدون هیچ حرفی گذاشتم رفتم و اونم بهم زنگ نمیزد خیلی داغون بودم فک کنم نیمه های شب بود که شروع کردم به نوشتن توی این بلاگ قدیمی که واسه چی ساخته شد و بعدها اصلا چی به سرش اومد قرار بود فقط...
-
صـــــد و سی و ســـــــه
سهشنبه 21 بهمن 1393 02:57
امشب از همه ی خاطرات گذشته ی دردناکی ک بود ی جزیی رو برای خاله تعریغف میکردم و مرور هم میشد برای خودم اون روزا ولی از وقتی ساعت دقیقا شد 2 شب و برقا خاموش شد و دوباره اون حس فوق العاده لعنتی فضولی سراغم اومد رفتم و پیجش رو باز کردم و دنبال ردی بودم ازش انگار همه دنیا دوباره تنگ اومد برام انگار تو ی لحظه سکته قلبی و...
-
صــــــــد و سی و دو
سهشنبه 7 بهمن 1393 23:09
امشبم مثه تمام شبایی ک تنهام گذاشت و احساس کردم دیگه نیس دردناکه خیلی سعی میکنم با خودم کنار بیام ولی نمیدونم چمه پشیمون میشم از اینکه تحمل نکردم از اینکه خیلی سریع تصمیم میگیرم و نتیجش میشه بی قراری و التماس کردن به خدا ک کمکم کن آروم بگیرم امشب نمیدونم چمه عمیقا دارم زجر میکشم ولی نمیتوتم گریه کنم درونم داره آتیش...
-
صـــــد و سی و یــــــک
شنبه 4 بهمن 1393 13:01
میدونی چی اذیتم میکنه ...اینکه بدتر از اون آدمی ک با هزاران نفر هست اون آدمیه ک با هزاران نفر هست و لاس میزنه هییییچ اینکه ادای تنگا رو درمیاره ک من ی شکست بزرگ خوردم و دیگه تنهای تنهام اینش دیگه وحشتناکه ...2 سال تمام زندگیمو گذاشتم با اینکه حدود 10 ماه قبلش ی درد وحشتناک تر رو تحمل کرده بودم و ب زور از اون ماجرا...
-
صــــــــــد و ســــــــــــی
چهارشنبه 28 آبان 1393 21:23
آرشیو آبان نداره چون زندگیم دیگه هیچی نداره ک بخوام ازش بگم نه لذتی نه تغییری نه کاری نه درسی هیچیییییییییی نداره ک بخوام بگم و به ی روزمرگی فوق العاده رسیدم و روزی توی توییتر خوندم ک روزی ک به روز مرگی برسی از اون روز مردی نه روزی ک جسدت رو زیر خاک دفن کردن ....من جدا احساسی از زندگی ندارم دیگه فقط دارم ادامه میدم...
-
صــــــــد و بیســــــت و نــــــــه
جمعه 25 مهر 1393 18:56
گریه الانم بخاطر این نیس ک دو ماه سرکارم گذاشتن و هی با امروز و فردا کردن سرم گول مالیدن گریه الانم بخاطر پوچیه ک بهش رسیدم به هرچی ک فکر میکنم ی بن بست بزرگ ی در بسته بزرگ میبینم و ک روزهای آینده رو به مرگ تبدیل میکنه ... وقتی امید نداشته باشی یعنی مردی نمیخوام ی مرده متحرک باشم گوشه ی این اتاق نمیخوام اونقدر با...
-
صــــــد و بیســـــت و هشــــت
چهارشنبه 2 مهر 1393 19:53
دوبار امروز خواستم بنویسم ولی نمیدونستم چطور باید شروع کنم همین الانشم نمیدونم باید از چی بنویسم همیشه به این امید داشتم ک ی روزی دردها تموم میشه ک خدا جواب همه این دردها رو میده و تموم میشه این همه دردی ک رسوب کرده توی وجودم ....پاییز خیلی بد شروع شد اونقدر بد ک خدا تا آخرش بخیر کنه تنهایی و بلاتکلیفی و درد و رنج و...
-
صـــــــد و بیـــست و هفــــــــت
سهشنبه 18 شهریور 1393 09:40
ساعت 9 صبح باید الان سر جای خودم خواب باشم و هر کدوم از اتفاقاتی ک چ دیشب چ این چند وقته تحمل کردم به تخمم نباشه ولی با ی حال خسته و داغون باید این محیط رو تحمل کنم نمیتونم به هیچ کسم اعتراض کنم ک دیگه نمیام چون خودم قبول کردم ک اینجا باشم خودم خواستم کار کنم چون دیگه نمیتونستم کون پارگی های بی پول بودن رو تحمل کنم...
-
صـــــــد و بیـــــست و شـــــش
سهشنبه 11 شهریور 1393 09:49
قرار نبود اینجوری و به این صورت شروع کنم به نوشتن البته تو زندگی من خیلی چیزا قرار نبود ک همیشه به صورت دیگه اتفاق میفته توی این چندوقته همش به خودم میگفتم ی شب ی آهنگ پلی میکنم و شروع میکنم به نوشتن در مورد اتفاقاتی ک توی این مدت افتاد ولی خستگی یا چیزای دیگه باعث میشد ک نتونم بیام و بنویسم ولی امروز با اینکه تقریبا...
-
صــــــد و بیســـــت و پنـــــج
چهارشنبه 22 مرداد 1393 21:56
همین االان داشتم به خالم میگفتم یعنی میشه تو این خراب شده بخوای شغلی داشته باشی و هیچ حاشیه دیگه ای بعدش نداشته باشی .راستش اتفاقات این یک هفته گذشته ح خیلی برام عجیب بود اونقدر گ هنوز نمیتونم درک کنم ک چی شد ک امروز دارم اینا رو مینویسم . خاله میگه بیا شام بخوریم.. .. حس نوشتن کلا ازم گرفته شد چون الان به عادت همیشه...
-
صــــــــــد و بیـــــست و چهـــــار
جمعه 27 تیر 1393 19:04
زندگی واقعی ما اصلا شباهتی به فیلم هایی که میبینیم ندارن ... شابد با دیدن فیلم با شخصیت ها همزادپنداری کنی و بعد بگی آره ممکنه مشکل من هم مثل این آدم ها این این شخصیت ها ک بعد از مدتتها درد کشیدن دوباره خوشی و بخت و اقبلال به سراغشون میاد و دوباره میتونن از نو همه چیز رو بسازن ما هم بتونیم گذشته رو درست کنیم و روحمون...
-
صـــــــد و بیســــــت و ســــه
شنبه 21 تیر 1393 03:31
نمیدونم از شب های رمضانه یا اینکه واقعا تایم خوابم ربخته بهم ک این وقت شب اصلا احساس خواب آلودگی ندارم ولی از اون طرف روزهای تابستون فاک فاکی ( خیلی وقت بود از این اصطلاح استفاده نکرده بودم ) تا لنگ ظهر ک ساعت 1 ظهر رو نشون میده خوابم ....ای بهم ریختگی اصلا خوب نیست نیومدم در مورد اختلالات بیخوابی صحبت کنم فق احساس...
-
صــــــــد و بیـــــست و دو
سهشنبه 10 تیر 1393 12:29
دلم میخواد گریه کنم هم از دست خودم هم از دست خودم و باز هم هم از دست خودم و بعد از دست آدمهای این دنیا ...نمیدونم چرا همیشه باید توی ماه رمضان دردناک ترین روزها رو داشته باشم ...چرا باید توی این روزها فوق العاده تنها باشم عین پارسال ...ناراحت نیستم از اینکه دیگه کاملا ولش کردم چون باید اینطوری میشد چون اپسیلونی بهش...
-
صـــــد و بیســــت و یــــک
دوشنبه 26 خرداد 1393 22:15
نمیدونم نوشتن الان کار درستی هست یا نه فقط اینو میدونم که باید با یکی حرف بزنم ولی مثل همیشه هیشکی نیست ... آدم چه میدونه کع تا ده دقیقه دیگه قراره واسش چه اتفاقی بیفته چه بررسه به اینکه بدونه تقریبا 9 ماه دیگه قراره دوباره تاریخ براش تکرار بشه ....دوباره قراره درد بکشه نه بخاطر کسی ها نه فقط و فقط بخاطر خودش ...اگه...