اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اون اوایل زیاد سختم نبود این پچ پچ کردنا این تنها بودنا اینکه کسی باهام حرف نمیزنه نمیدونم شاید چون این باور رو داشتم ک اینجا هیچکی دوستم نیست باید به این رفتارهای هر روزه عجیب غریب عادت کنم ولی به مرور زمان شاید بخاطر اینکه ی کوچولو باهام صمیمی شدن پیش خودم فکر کردم خب باید از این به بعد باهام رفتار صمیمی تری داشته باشن ولی ای خیال باطل ک روز به روز دارم تنها تر میشم کلا نمیدونم چرا این مدلی ام ک مقطعی به آدما لذت یا هرچیز دیگه ای میدم ولی در آخر تنهام. نمیدونم شاید رفتار خودم درست نیست عین شیرینی خامه ای دلو میزنم 

مثلا تا ی هفته اول خیلی جذابم بعد خب طرفمم دوست دارم ک باهاش خوبم یهو میزنه و تغییر رفتار میده کم پیدا میشه اون کسی ک در روز چندین بار ازم خبر میگیره یهو از روز اصلا پیداش نمیشه مخصوصا از یکی خیلی خوشم بیاد دیگه کلییییی بخاطر تغییر رفتارش اذیت میشم بخاطر همینم سعی کردم از خیلی ها دوری کنم. مثلا همین کوله پشتی سابق اصلا از همون اولم ی جوری باهام رفتار میکرد ک یعنی نمیخواد بهم نزدیک شه تا اون زمان همه چی تحت کنترل بود یعنی تا دو سال پیش یهو هم زد و از هم بیخبر شدیم من گوشیم گم کردم و دیگه به کل از هم بی خبر شدیم تا اینکه یه روز با ی دختره دم دانشگاه دیدمش دیگه فهمیدم ک کلا اینم یکی عین همه لاشی ها روی کره زمین دیگه کلا بیخیال همه چیز شدم همیشه این حرف دوسی تو مغزم تکرار میشه ک چه شانسی آوردی عاشقش نشدی جدی خودمم نمیدونم چی شد ک عاشقش نشدم ولی خب شاید به این دلیل بود خودمو سرگرم کسای دیگه شاید بخاطر اینه ک درگیرش نشدم ( چ روز تخمی و وحشتناکی شروع کردم به نوشتن ک وحشتناک شرکت بهم ریخته آدماش ک از خود شرکت کیری تر بهم ریختن ) به هر حال

دو سال گذشت و خیلی خرکی دوباره ی رابطه تخمی نصفه نیمه لانگ دیستنس احمقانه ایجاد شد حالا دوباره به این نتیجه رسیدم بعد یک هفته ک باید عین دو سال پیش دوری کنم از این آدم. آدمی ک خیلی تخمیه

از بس این پست طول کشید نوشتنش ک ترجیح میدم ادامه ندم