اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

75

نمیدونم چطور با چه کلماتی درد های این روزهام رو فریاد بزنم ....نمیدونم چطور بگم غلط کردم گــــــه خوردم که دوباره خودم رو خیلی الکی و خیلی مسخره درگیر کردم نمیدونم چطور با چه زبونی از خدا بخوام که نجاتم بده که اگه نگامم نکنه واقعا و از ته دل بهش حق میدم ......

نه اینکه به شدت اون روزهای فوق العاده وحشتناک گذشته که گذروندمش درد بکشم ولی حداقل میتونم بگم واسه منه چینی بند زد همین قدر درد هم کافیه که باز تو خودم فرو برم و باز یه جا کز کنم و به هزاران هزار بدبختی ک دامنم رو گرفته فکر کنم ....همین قدر درد هم کافیه برام که پـــــــــــر بشم از بغض پـــــــــر بشم از حس های بد که چـــــــرا دنیا چرا با من اینجوری میکنی ....چرا سهم من نباید ازت حداقل یه کوچلو دلگرمی و حال خوب باشه چرا من نباید روی خوشت رو ببینم زندگی ؟؟از کی گله کنم ؟؟ از چی گله کنم اونقدر زیاد هست که ترجیح میدم سکوت کنم ت همین سکوتم بشه بلنـــــــــــــــدترین فریاد ....اونقدر دوس داشتم که الان این بغض میشکست و تبدیل میشد به گریه تا حداقل یه کوچلو آروم میگرفتم .....من خیلی راحت میتونم همین الان این کابوس لعنتی رو تموم کنم ولی چرا جراتشو ندارم نمیدونمممممممممم....

حتی الان یه سرگیجه بدی اومد سراغم ...شاید حق با این آدم باشه شک تماممممممممم زندگی منو گرفته حتی حس و حالی هم واسه نوشتن نیست 

74

خب تو مادر به خطا بودن این بشر که شکی نیست ...و هر روز که میگذره میفهمم که باید از این آدم دور و دورتر بشم ...خیلی مشکوک تر از قبل شده و منم خوشبختانه دیگه اون آدم خوش خیال قبل نیستم و میدونم که 100 در 1000 یه ریگی به کفش ای آدم هست ... این خط اینم نشون ببین من کی این حرف رو زدم ...اون از وضع کارش ک من اصلا نمیدونم واقعا دقیقا کجا کار میکنه اینم از اوضاع زنگیدنش و اس دادنش که هر وقت خودش عشقش باشه هست یا میزنگه ولی من هروقت اازش خبر میگیرم معولم نیست کدوم جهنم دره ای گیر کرده.....خلاصه این آدم فوق العاده مرموز و مشکوکه و من دیگه واقعا همون اپسیلون اعتمادی که بهش داشتم رو ندارم ....همش به خودم میگم نباید به هیچ عنوان بهش وابسته بشی ولی میترسم جوری وابسته بشم که اصلا خودمم نفهمم ...یکی از بدبختی های من این که آدم فوق العاده تنهایی هستم و خودم رو محدود میکنم به تعداد کمی از آدم ها و وای به روزی که آدم گهی عین این گیرم بیفته ....درسته که تقریبا بهش عادت کردم ولی واقعا از وابسته شدن فوق العاده میترسم ....همین که انقدر تنهام باعث مییشه که زیاد بهش فکر کنم و زیاد بهش بها بدم و تمام افکار رو بگیره و همین خودش واسه من وابستگی میاره ...میدونم 10% از حرفایی هم که میزنه واقعیت نداره ....

واقعــــــــــا با تمام وجود میگم که باید از این آدم دوری کنم ....منم دوس دارم با دوستای دخترم باشم تا کمتر به این زندگی تخمی ک واسه خودم درست کردم فکر کنم ولی واقعا دیگه موقعتم عین سابق نیست ....این از بابا که خونه نشین شده و دقیقا شده عین نگهبان زندانن این از گاف های زیادی که توی این مدت دادم کلا همه چی دست به دست همدیه دادن تا محدود تر از قبل بشم ...از سر شب تا الن یه بغض بدی گلومو گرفته ن بخاطر این پسره که کون لقش به خاطر بی کسی و تنهایی خودم ....واقعا دیگه احساس میکنم دارم میبرم ....از همه چییز از همه کس ... از اطرافیانم که احساس میکنم خیلی وقته که بریدم ....دوسی هم که معلوم نیست کجاست خبری ازم نمیگیره ....خیلی خیلی احساس های بد عصبی ترم میکنه و اینم از این نادرس که جواب اس مسمو نداد ...بییخالش اصلا آدم نیست که بهش فکر کنم ....خیلی خستم و عصبی ی تنوع خیلی بزرگ میخوام یه چیزی که منو از اینجا و آدمهاش بکنه ... چند وقت پیش یهو خیلی یهویی دلتنگ پسرک شدم و یه اس عاشقونه واسش فرستادم ولی انگار نه انگار و اصــــــــــلا جوابمو نداد خیلی خیلی بهم برخورد حتی احساس میکنم خیلی وقت هم هست که دیگه اف بی نمیاد ... الان باز نمیدونم چم شد و کس خول شدم و دوباره اس دادم آخه احساس میکنم حالش خوب نیست اصلا از این اخلاقا نداشت که من اس بدم و اون جواب نده یا خییلیییییییییی سر به راه شده .....الان اس دادد خدا رو شکر حالش خوبه خوب همین واسم کافیه همین که حالش خوبه .... ایشاالا همیشه خوش باشه ....بیخیالش نباید بهش فکر کنم ....

پسرک رفت رفت رفت