اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

31

دوست ندارم وقتی فوق العاده داغونم بیام و بنویسم ....ولی انگار اگه افکارم اینجوری معلق بمونه عین خودم کپک میزنه ...کاش میتونستم برم سرکار ...اگه میرفتم سر کار حتی یه کار با حقوق خیلی کم دیگه اینجوری اینقدر حرص تو دلم جمع نمیشد و اینقدر یهو نمیریختم بهم ...نمیدونم چطور میتونم واسه خودم کار پیدا کنم یعنی اگه میشد که به جایی و چیزی مشغول بشم بزرگترین لطفی بود که خدا در حقم میکرد ....

من دیگه اون دختر بچه کوچولو نیستم که هر چی بهم بگن برام اهمیت نداشته باشه متاسفانه و فوق متاسفانهمن بزرگ شدم و این حرکات و این رفتارها و این حرفها داغونم میکنه ....کاش اصلا پسر بودم حتی شه میرفتم حمالی ولی دیگه اینجوری توخودم داغون نمیشدم ....البته دیر نشده میتونم دنبالش باشم که کس خولی از خودمه و همیشه فقط در حد حرف میمونه ...بیخــــــــــیال ...

هر کی که از راه رسید عین یه تیکه آشغال یه لگدی بهم زد و رفت ....مهم نیست باید عادت کرده باشم به این روزهای فوق تخمی ....

چی بگم که هیچیییییی نیست جز یه دل تیکه پاره و داغون ...

30

- همین الان از کلاس اومدم 

+ععععععع مگه کلاس میری 

- آره کلاس زبـــــان


و با همین یه جمله میفهمم که پرواز نزدیک است ....

میخواد پر بزنه و بره البته خیلی وقته که پر زده ولی دیگه میخواد واسه همیشه بـــــــــــره .... بعد این همه مدت اگه ندونم واسه چی این آدم به این بیخیالی داره کلاس میره دیگه باید سرمو بذارم و بمیرم اون که خیلی وقته یعنی خیلییییییییییییی وقته که بهم فهمونده که دارم میرم ولی هر بار به یه بهونه ای سر خودمو گول میمالم و خودم رو از این فکرا پــــــــرت میکنم ....ولی همش چند روزه یا فوقش چند هفته و بعدش دوباره میرم میرم ها شروع میشه ....خیلی وقته که داره آمادم میکنه و منم شکایتی ندارم... بـــــــــره ....

به سلامت ....


دلم واسه مادری میسوزه که بی گناه بی گناه متهمش میکنم ....اصلا به روزی فکر نمیکنم که ممکنه این مادر نباشه و اینقـــــــدر اذیتش میکنم ...


از همه این نوشته ها معلومه که چقـــــــــدر داغونم ...