اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

59

ساعت از 12 هم گذشته و من طبق معمول این چند شبی که قرص نخوردم خوابم نمیاد ...خیلی بی حوصلم و بیشتر به جای تایپ کرد الان دوس دارم بشینم فکر کنم ....ولی ترجیح دادم بیام و اینجا رو باز کنم ...نمیدونم چمه افکارم درهمه اونقر فکر تو سرم هست که نمیدونم به کدومشون بها بدم ... مثلا چند روزی که بابا افتاد خونه و دورش بودیم همش به خودم میگفتم خوب واسه  تنوع و از سر بیکاری و بی حوصلگی زیاد بیام و صفحه فامیلشو بهش نشون بدم ....بعد هی با خودم فکر میکردم بابا اینا نمیدونن جنبشو ندارن بعد فکر میکنن چه خبره و من تو این نت کوفتی چیکار میکنم و خلاصه یه شری هم دامن منو هم میگیره ....

تا اینکه امشب نمیدونم چه مرگم شد و بهش هم صفحه دخترش و هم خودشو نشون دادم ....یکم فک زدن که تو باید درست استفاده کنی و منم مجبووووووووور شدم که یکم ضر مفت بزنم ....خلاصه خیلییییییییی زود از اینکارم پشیمون شدم که چرا اینکارو کردم و الان میان در مورد خودم چه فکری میکن ....مخصوصا این روزایی که هیچ نوع تشنجی نباید تو خونه باشه .....نمیدونم موندم معلق که بعها چه برخوردی باهام میکنن ....فقط امیذوارممممممممم که نخوان اذیتم کنن که بعد منم بشمباعث عذابشون .....

یا مثلا فکر این اس دادنای این مجتی رو کجا بذارم دیگه .....که چیییییییییی مثلا روزی یه دونه اس میای مییدی و بعد اظهار نگرانی میکنی بابت بابام و لاصه نمیدونم والا این ملت با خودشونم چند چندن ....خوابم نمیبره ....

ا وقتی که اون قرصا رو نمیخورم انگاری خوابم بهم ریخته و دیه نمیتونم که به موقع و سر ساعت 11 یا فوفقش 11.30 بخوابم .....الان که 12.30 هم هست واسه من انگار ره شبه با اینکه کللللللللللل چراغای خونه خاموشه و باید خر و پفای مامان دیگه شروع بشه .....دیگه نمیخوام قرص بخورم .....نمیخورم بذار چند شب بد خواب بشم عیب نداره .....دیشب بازم بی خوابی و فکر آی آی کردنای بابا زده بود به سر که 1.30 پسرک اس داد که عکستو تو اف بی دیدم و خلاصه یکم باهاش البته با ترس اینکه نکنه الان که کنار بابا خوابیدم بیدار باشه و بفهمه اس بازی کردیم که خودش فهمید حالم خوب نیس زود بای داد ....اونم مثلا که چیییییییییییی 2 ماه یه بار یه اسی چیزی میده که چییییییییییی ؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونممممممممممممم

نمیدوم دره اینو ببنم و برم سر جام یا فعلا بمونم اینجا ..............

58

احساس میکنم الان حصله هرکاری رو حتی دیدن مسخره ترین و بی معنی ترین فیلم ها و خووندن مسخره ترین وب ها و دیدن حتــــــــی راز بقا رو دارم ولی گشادیم عود کرده و حوصله تمرین کردن چندتا تمرین ساده رو ندارم ..... یعنی احساس میکنم واقعا اینا بیخوده که البته نیست ...آقاهه تو اون سی دی که  گرفته بودم گفته بود بزرگترین موسیقیی دان ها و اونایی که ساز میرنن حتی قبل از اجرا این تمرین های کوچولو رو انجام میدن ...ولی من فک میکنم اینایی که باید الان انجام بدم خیلی مسخره به نظر میاد ... 

همینه که وقتی میگم من هیییییییییچ کاری رو تو زندگیم جدی نگرفتم همینه دیگه ...لااقل بیخیال ساز بشین این 4 کلمه رو حفظ کن تا شنبه وقتی میخواد ازت بپرسه یهو نممونی که چی به چی بود البته یه چیزایی خوندم ولی کمهههههههه... اونقدری نیست که بتونم مثلط بشم به همشون ..... خلاصه اینکه حتی حاضرم الان بشیم واسه اینجا قالب طراحی کنم و با هزاران کد که حالم ازشون بهم میخوره ور برم ولی نشینم و عین انســــــــان متمدن چند تا چیز رو حفظ کنم .... آخه گشادی تا به چه حـــــــــــــــد .....

رفتم اف بی و چندتا کامنت چرت گذاشتم ....

 واقعــــــــــا از ته دل میگم که خوشا به حال عروس پسرک اینا ....

خیلی احساس میکنم الان از زندگی که داره راضیه .....رفتم واددش کردم ..................