اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

صــــــــد و ســـــه

چیزی نمونده به ساعت 2 نصفه شب و همچنان خوابم نمیبره ....توی همین لحظه ک یهو لپ تا پ رو بغل کردم  شروع کردم به نوشتن یاد تقریبا مرداد 91 افتادم ک بعد از چند ماه زجر کشیدن و تغییر و تحولات ک پیش اومده بود دوباره این صفحه رو واسه نوشتن شاید حدود همین ساعت ها بود باز کزدم و چند خط رو نوشتم ....امشب هم دقیقا عین پارسال بعد کلی وقت ننوشتن و تغییر تحولات یهو نمیدونم چی شد و چی نشد ک زد به سرمون دوباره این صفحه رو باز کنیم و به علت بی خوابی چند خطی نوشته باشیم .....

سرعت نت ک در حد لاک پشت داغونه و دلمون خوش بود ک نامحدود داریم و ولی ای دل قافل ک روزی فقط چند مگ اونم با کلی حرص دانلود  میشه .....بعد تقریبا 2 ماه نداشتن نت دیگه دست و دلم به نوشتن و این صوبتا و حتی نشستن پای این هم نمیره وبلاگ خونی هم ک دیگه اصــــــــــــلا حسش نیست و پنج شیش ماهی میشه ک هیچکی رو نخوندم و دیگه خلاصه دراومدم از اون فضا ....الان ک در خدمت این وبلاگ قدیمی هستم تنها و یکه دقیقا عین هموون شبی ک بالا توضیح دادم دارم مینویسم و تقریبا با فردا 1 هفته ای میشه ک به کل تنها شدم و به عبارتی تنهام گذاشت !!!! بعد حدود 2 ماه خون دل خوردن و خودخوری و کلی بلاتکلیفی 1 هفته پیش خودم رو از این برزخی ک توش گیر افتاده بودم نجات دادم دوسش داشتم و همین باعث شده بود بیشتر و بیشتر بترسم از اینکه تلکیفم توی این رابطه درب و داغون ک به زور نگهش داشتم چیه ک وقتی نتم دوشنبه هفته پیش راه افتاد و طبق عادت سابقم یه سری به اون خراب شده زدم دیدم بعععععععععععله ک هیچ جای زندگیش نیستم و این مدت هم در نبودنم دوم استان خیلی خووووووب جام رو پر کردن ......

نمیدونم بعد این همه وقت ننوشتن و نبودن چرا یهو تصمیم گرفتم از چیزهایی بنویسم ک آزارم میدن ولی نوشتم دیگه .... نمیدونم از تنهاییم رای هستم یا نه ولی خب فعلا به خاطر اوضاع داغون خونوادگی به خاطر عروسی شاهکاری ک داشتیم بدچور ذهنمون رو درگیر کرده و کمتر میرسم ک به دلتنگی های خودم فکر کنم ....

ساعت از 2 گذشت و همچنان بی خوابم ..................