اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

نــــود و پنــح

تنهایی و بی کسی و اشک هایی که فقط به خاطر نداری هام میریزم بهتر از بوددن با یه آدمه دروغگوئه که هربار با هرکدوم از دروغاش یه جوری قلبت رو به درد میاره ..... بودن با کسی که انگار تو هیچ فرقی براش با اون 4 هزار تا کس کش دیگه ای که اونجا هستن نداری و شاید هم خیلی بی ارزش تر از بعضی هاشون باشی .... تویی که تمام خودت رو برای این ادم گذاشتی و خوده واقعیت بودی .... سعی کردی هیچ وقت کاری نکنی و با کسی رابطه ی عاطفی حالا بی اف و جی اف بودن نه ...حتی همین رابطه ی سلام علیکی هم با کسی نداشته باشی مبادا عذاب این سراغت بیاد که در برابر طرف مقابلت داری خیانت میکنی و بگی آره حقمه که الان این درد رو دارم میکشم چون خودم داشتم با فلانی لاس میزدم .... حتی این کارا رو هم کنار بذاری به کسی محل ندی چون خودت رو یه جوری متعهد بدونی و بگی دله طرفم میشکنه با این کار و خلاصه خودت رو توی یه شرایط سخت قرار بدی خودت بشی و خودت .... اونوقت اونی که براش این همه کار کردی ارزشی برات قائل نباشه و در برابر اس مسی که همون لحظه ی که صداش اومد میدونستم میخواد چه دروغایی سر هم کنه و کاملا تو با دلخوری جوابش رو میدی هم هیچ گونه توجیح و توضیحی نداشته باشه و حتییییییییی خیلی طلبکارانه و خیلی لاشیانه جوابت رو بده ...که بگه حوصله نداشتم .....

از وقتی پست پایین رو ثبت زدم تا به همین امروز دروغ های خیلی شاخدار تری ازش دیدم ولی گذشتم حرفی نزدم و گذشتم و گفتم عیبی نداره ... اینکه کاملا اشتباه کردم رو میدونم میدونم باید همون لحظه که میدونستم داره دروغ تحویلم میده و مچش رو گرفته بودم یاید به روش میاوردم و اتعراض خودم رو نشون میدادم ولی دم نزدم ....اشتباه کردم درست ولی آیا نیاید روزی جلوی این اشتباهات گرفته بشه حتی به خاطر آرامش روح خودم هم شده ..... تمامممممم هرچی که به من میگه دروغه چـــــــرا ؟؟؟ چون تمام مدت رو اف بی میگذرونه و درگیر آدمهای اونجاست .... اگه حتی بیاد به من راستشو بگه که آره من اف بی بودم و داشتم فلان کار رو میکردم من اصلا ناراحت نمیشم به جای اینکه باید به من دروغای شاخدار تحویل بده .... به خدا بجای اون من دیگه از خودم و اون دروغ ها حالم بد میشه .... مگه من چه بامبولی سرش درآوردم که اون با من اینجوری رفتار میکنه .... همه این ها گذشت و رفت و تموم شد ... چون پرونده اینم روزی باید بسته میشد ... یا باید بمونم و دروغ هایی که بهم میگه رو تحمل کنم و هی روح خودم رو عذاب بدم و بغض بشم توی خودم ... از دور تماشا کنم که داره چیکار میکنه و چه چیزهایی تحویل دیگران میده یا اینکه باید روح خودم رو آزاذ کنم .... نمیدونم سر لسک بار اولی که ازش زخم خوردم با اینکه تنها بودم چطور تحمل کردم ولی اخلاق اون زمین تا آسمون با این فرق میکرد ....اون اگه گه خوری هم میکرد ولی بلاخره میومد سمتت ولی این نــــــــــه ... اخلاقی داره فوق العاده شبیه به لجوج و همین که اسم لجوج رو آوردم به خودم باید بگم اگه رابطه عمیق تر بشه و اینم که اخلاقای اونو داره ..... باز کشش اون همه درد رو داری ؟؟؟ قطعا جوابم ( نـــــــــــه ) واقعا دیگه نمیتونم درد بکشم .... پس تو تنهایی های خودم بغض میکنم ... حتی میشکنم ولی تحمل میکنم .... به خدا گفتم که من به تو توکل کردم هوام رو داشته باش بهم صبر و مقاومت بده ... خدایا الان که کتابام کنارمه و لحظه های فوق العاده وحشتناکیه یا همین اششک هایی که الان جلوی چشمام رو تار کرده ازت از تـــــــــــــه دلم خواهش میکنم بهم تحمل بده که مقاومت کنم و روح خودم رو آزاد کنم ..... که منطقم به احساسم غلبه کنه .... کمکم که درسم رو بخونم و تموم بشه این کابوس .... میدونی که جز تو کسی رو ندارم 

باید آروم باشم ... باید خودم خودم رو اروم کنم و فقط از شر شیطان و وسوسه هاش پناه ببرم به خدا ... هیچکی بود و نبود من براش مهم نیست .... الان پیش خودش میگه این نه یکی دیگه و شناختی که ازش پیدا کردم فهمیدم که خیلی کله شقه و حتی بیشتر از لجوح چیزی براش مهم نیس ... دیگه شنیدن دروغ و دم نزدن و داغون کردن خودم بسه .... بسه 

نـــــود و یــــک

میدونی الان بیشتر از هرچیزی چی آزارم میده ... اینکه غروب جمعه علاوه بر اینکه درد ودلتنگی سنگینی به قلب آدم میندازه دردهای خودت هم سر باز کنن ....سرده ... اتاقم و دلم خییلی سرده روحم و زندگیم خیلی سرده ... همه جا رو یخ بسته و هیچ گرمایی هم نیست که بتونم با اون خودم رو گرم کنم ..... توی خودم مچله شدم .... قلبم یه گوشه کز کرده و تو خودش گوله شده ... حتی دیگه نمیتونه بغض هاش رو بشکنه ....فقط میتونم به یه نقطه خیره بشم وهر لحظه به یکی از دردهام فکر کنم بعد اونیکی بیاد یقم رو بگیره و و و .....

دقیقا از نیم ساعت پیش شاید هم بیشتر نمیدونم باز داره گذشته تخمیم برام شخم زده میشه باز آدم هایی که هر حرکتشون منو یاد زجرآورترین روزهام میندازن ....یه روز زمستونی شاید ولی میدونم که جمعه بود یعنی عادت خیلی از جمعه های من بود که از لجوج خبری نداشته باشم و هر چند ساعت یه بار که از روی نگرانی و دلتنگی بهش زنگ میزدم بعد چند تا بوق خوردن خود به خود قطع بشه که دعا کنم لعنتی فقط جواب بده نمیخوام باهام مهربونی کنی نمیخوام قربون صدقم بری فقط صدات رو بشنوم ولی همین رو هم ازم دریغ میکرد .... تمام مدتی که خونه مامان بزرگ میموندم یا یه گوشه کز میکردم و حرفی نمیزدم یا اینکه هندزفری تو گوش دردهام رو بغض میکردم نه اینکه بتونم بشکونم اون بغض ها رو نـــــــه .... همش میشد زخم و فرو میرفتم پایین ....بعد که غروب میشد .... وای از غروب جمعه های تنهایی ....باز هم من و صدای بوق های ممتد و قطع شدن خود به خود بدون اینکه کسی بخواد جوابم رو بده .... بدون اینکه کسی اون ور خط به یه لاشم باشه که بگه این آدم رو از نگرانی دربیارم ... اصلا گور بابای نگرانی جواب بدمو فحشش بدم فلان فلان شده چرا امروز اینقدر به من زنگ زدی ... میبینی این همه خواری رو .... به یاد میاری اون همه زجـــــــــــــــــر رو .... 

تموم شد اون روزها با همه ی همه ی زجرهاش تموم شد و امروز تو یاین ساعت و این لحظه ها کسی هست ک با رفتارش باعث شد اون خاطرات و اون روزها برام تکرار بشه ... دروغ یا راست حرفاش رو نمیدونم یعنی یه چندتا دروغ ازش شنیدم که منو به خودش تقریبا بی اعتماد کرده ولی این حرکاتش بدجوری روح منو بغضی کرده .... هرچقدر هم میخوام گریه کنم نمیتونم انگار شوک اون روزها نمیذاره که اشک بریزم ....و شاید جریان همین خط بازی هم بشه یه دردسر ...

فقط خدا از حال این لحظه هام خبر داره و بس