اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

صـــــــد و یـــک

نمیدونم بابا میذاره بعد این همه زجر کشیدن یه نفسی بکشیم یا بازم میخواد با حرفاش و رفتاراش عذابمون بده .... نمیدونم قراره چ اتفاق هایی واسه ی زندگی ک نه زنده موندن من بیفته ....قطعا همین نفس ها هم به پایان برسه میتونم بگم آروم شدم و راحت ...

سال جدید شد .. ولی دردهامونم جدیدتر شدن ....خونواده ی من نمیذارن ک یکم آرامش برگرده به این خونه و و من دیگه حوصله منتظر موندن واسه معجزه ندارم ...قطعا همین یه ذره آرامش ک اصلا نمیشه اسمش رو گذاشت ....همین یه ذره سِر بودن از دنیای اطراف رو هم میخوان ازمون بگیرن تو سال جدید با برنامه هایی ک واسه به فاک بردن کامل زندگیمون دارن ....حالم خوش نیس ...هیچ وقت حالم خوش نبوده و اگه اینبار هم عین ملیاردها باری ک اومدم و گفتم ک حالم خوش نیس ه ک از روی عادت باشه ولی از روی دردیه ک بعضی وقت ها اونقدر جاش درد میگیره ک نمیشه نیومد و نگفت ک دارم درد میکشم ک حالم از همه ی دنیا و متعلقاتش بهم میخوره ک اونقدر داغونم ک دلم میخواد همه ی روزهایی ک اینجا توی این دنیای وحشی به کثافت و بدبختی گذروندم رو بالا بیارم ک بی فکری و ندونم کاری مثلا بزرگترهامون باعث شد بدتر و بدتر فرو بریم توی لجن زندگی ....

نمیدونم چرا این ها رو عین ملیاردها باری ک با خودم تکرار کردم دارم باز تکرارشو میکنم .... مریض بودم این چند روزه ... عید ؟؟؟ هه .... نپرس از عیدی ک به تلخی زهـــــــــــر گذشته تا الانش ... دیگه نباید انگار منتظر خوشی باشم انگار عادت شده بودن روزهای فوق تخمی ....انگار امید خیلی وقته ک از قلب من رفته ...انگار سِر شدم از این همه درد ک هی سر میکنم باهاشون ...پارسال و سال های قبلش حداقلشم ک شده جایی میرفتیم و حداقل به تلخی امسال نمیگذروندیم البته تا قیامت هم میگم خدا برای اونی نسازه ک 2 سال از عید هامو ازم گرفت و الانم ک نیس کسای دیگه دارن زحمت زجر دادن من رو میکشن ....دوست دارم زودتر زودتر حداقل کلاسا شروع بشه و از صبح بزنم بیرون و حداقل غروب ها برگردم ....

میبینی ...میبینی چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر خستــــــــــــــــــــــــــــــــم 

نـــــود و هشـــت

این روزا تنهاتر و بیکس تر از هر زمانی هستم ...شاید تو هر دوره ی مختلف زندگیم تنهایی های خاصی رو کشیدم ولی این روزها بخاطر شرایط فوق العاده بدم اصلا حتی دیگ نمیتونم به کسی نزدیک بشم ...حتی دیگه دلم نمیخواد دانشگاه برم وقتی که اون سگ در بان مادر جنده بهم گفت یگه حق نداری با این مانتو بیای اینجا و منم دیگه مانتویی جز اون ندارم و امروز هم با کلی جالت اون قهوه ای رو پوشیدم ک وقتی امروز برگشتنی به مامان گفتم بیا بریم شاید اون حراجی هنوز هم چیزی واسه من داشته باشه خیلی راحت گفت پول ندارم ک ...

و وقتی اعصابم بیشتر به فاک میره ک من صبح تا شب رو سعی میکنم خونه نمونم شاید یه ادم های کیری این خونه فکر نکنم و درگیرشون نباشم اونوقت خییلی راحت میان و تهمت پولی ک من اصلا نمیدونم کجا بوده رو به من میزنن و من هیچ جوره نمیتونم ثابت کنم ک من اصلا روحم از مبلغش خبر نداشته چه برسه به جاش ...فقط امیدوارم یه روزی زخم این تهمت زدن به من رو بخورن ...خبر خاصی نیست و اگه این چند وقته واسه نوشتن نیومدم چون سرم به توییتر گرمه و دیگه زیادی رغبت نمیکنم بشینم طولانی بنویسم ...تنها ی تنها و بی کس بی کس ...کمتر از 1 ماه هم به تموم شدن این سال فوق فوق فوق العاده ناجــــــــــور داغون کننده مونده ...یعنی به قول بابا این سال سال نابودی ما بود ...از همون ماه های اول اتفاقات داغون کننده تا همین روزهای گذشته ک زندگیمون به کل رفت رو هوا ...زجر ناکترین سال زندگیم بود امسال ...

درد واسه نوشتن زیاد هست ....ناله کردن و غرغر کردن از همه جا اونقدر زیاده ک اگه بخوام همه رو بنویسم باید یه روز کامل وقت بذارم ولی خب باید بسازم اگه این کارو نکنم دیگه چیکار کنم ... امروز هم تولد دختر خاله دوسی بود و گیر کرده بود بین اینکه امروز با کدوم یکی از بی افاش بره بیرون و با همشونم دعواشون شده بود ....بلاخره رفتیم یه فست فودی و یه چیزی خوردیم و یکم خندیدیم و عکس های کج و کوله انداختیم و بعد منو دوسی رفتیم دانشگاه و چند ساعتی هم اونجا بودیم و بلاخره برگشتم باز به این خونه ی پـــــــــــــــــــر از غم ....