اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

81

چند روزی میشه که همش از نوشتن فراریم نمیدونم باید چی رو بنویسم در عین حال هم دوس دارم بنویسم یعنی انگار یه عالمه حرف تو گلوم مونده و داره خفم میکنه ...انگار دیگه هیچ جا اون امنیت سابق رو ندارم نه اینکه کسی دنبال نوشته هام باشه یا یه آشنا پیدام کده باشه فقط احساس میکنم دیگه اون چیزهایی که قبلا مینوشتم رو نباید بنویسم ....نمیدونم والا خیلی سردرگمم ....فردا دوسی گفته که برم در خونه خاله دنبالش هم خوشحالم از اینکه فردا رو تنها نیستم یا اینکه تنهایی بی جهت و دیوونه وار نمیفتم دنبال مونی اینا هم اینکه یه حسی دارم یه جوریم نه از اینکه دوسی میخواد بیاد که دلم واقعا واسش تنگ شده ولی کس خول شدم باز ...کتاب هم واسش جور کردم که این چند وقته رو بشینه بخونه و باز برگرده پیشم ....باز فکر اینکه اگه نتونم این ترم رو پاس کنم دست از سرم برنمیداره ..یعنی اگه این ترم به هرررررررر دلیلی بیفتم یا نتونم امتحان بدم به طور رسمی بدبخت شدم ....و خیلی به این هم فکر میکنم که هیچ راهی هم واسه این بی آبرویی برام نمیمونه الا اینکه ساعت 12 شب چنند بسته قرص بالا بندازم .....باز ترس خودکشی ترس اینکه چیکار کنم با این همه درد چیکار کنم با خودممممممم ....این روزها هم وقتی از خواب بیدار میشم بیشتر از هر موقعی سگ و سگتر میشم و فقط دلم میخواد به همه اخم کنم و تو دلم فحش بدم قبنا وقتی عصبی بودم این حالت رو داشتم ولی الان هر روز اینجوریم ...دیشب اوج حال خرابیم به خاطر مریضی بود خیلی خفن حالم بد بود و اعصابم به کل واسه این حال خرابم ریخته بود بهم ....این دیووثم نکرد یه خبری از من بگیره دیگه از طف اونم خیلی اعصابم خط خطی بود...تا صب خواب های ناجور میدیم حالم واقعا تخمی بود .....صبح هم که به زور پاشدم برم سر کلاس ولی دیدم نخیـــــــــــر اصلا نمیتونم بشینم مونی هم شب قبلش گفته بود که کادو رو باید با خوده ان آقا ببری عوض کنی منم موندم تا خبری ازشون بشه که خیلی شک برگشت و گفت دعوامون شده و نمیاییم منم با اون حال خراب برگشتم خونه .....همین که رسیدم خونه حالم بهتر شد و الان دیگه اون حال خرابی دیشب رو ندارم ...البته امیدوارم تا آخر شب هم حالم عین دیشب نشه ....

خیلی چیزا هست که وقتی کامل بهم ثابت شد میام و مینویسم ازشون ولی الان فعلا توی شوک هستم یه جور خلا فقط از خدا میخوام توی این هفته ی تقریبا پر ماجرا تنهام نذاره

باز عین همیشه خیلی دوس دارم بیشتر بنویسم ولی ....

80

خب این پسره دیگه واقعا واقعا تموم شد و دیگه هم باز کس خول نمیشم و باز بیام چرت ازش بنویسم .....این خط اینم نشون که آخرین پست در مورد این آدم هست ...امروز یهو خواست بعد از خوردن لبام گردنم بخوره که اصلا بهش اجازه ندادم و گفتم که بدم میاد .....از سر شب بد دیدن فیلم داش آکل و بغض کردنم بعد اینکه دیدم چطور داش آکل داره عرسی مرجان رو میبینه و خودش هم بغض کرده بود دوباره یاد خودم افتادم ....یا روزهایی که با بند بند وجودم درد کشیدم ....بعد اومدم و پست هایی که در مورد سکس بود خوندم یه روزی فکر میکردم دیگه هیچوقت نمیتونم اون پست ها رو بخونم با اینکه وقتی میخوندم هیچ حس خوبی نداشتم ولی بعضی از پست ها هم واسم تازگی داشت و اصلا یادم نبود که همچین روزهایی رو هم گذروندم ......بیخیال

این بار دیگه تقصیر من نبود وقتی از خونه ننه هم برگشتیم من اس دادم که کجایی ولی خودش چنــــــــــان سرد و یخ حرف زد که ترجیح دادم هیچی نگم و فهمیدم خودش هم میخواد تموم کنه و منم بدون هیچ حرفی پذیرفتم ....والا که ما هیچ جوره جفت هم نبودیم و اینو هم چند بار اینجا گفتم و امروز دیگه کاملا ثابت شد ....خلاصه اینم ( پایان قصه ) .....یه بدبختی دیگه کهدارم اینه که فردا به جا اینکه استراحت کنم و تنها باشم 100% ماما به خاطر اومدن دوستای بابا منو به کار میگیره و میرینه تو روح و رواان من ....معلوم نیست اصلا اینایی که من اصلا نه دیدمشون نه میشناسمشون دارن به خاطر چی میان ....خودشون گفتن که میخوام گل هاتون رو ببینیم ولی بابا و مامان میگن یه پسره داره که احتمالا منو میخوان واسه اون ببینن وااااااااااااااای که چقدر بیزام از این حرکت ....چقدر متفرم که مثلا مامان بابای یکی بره دختتره رو ببینه که اگه خوششون اومد پسره رو ببرن و این یعنی این سط دختر و پسر بز تشریف دارن ...با تمام وجود از این رسمای احد قجر متنفرممممممممممم و اگه همچین تصمیمی داشته باشن خییلی شیک میرینم بهشون ... ولی این فقط یه حدسه ....کاش فردا تعطیل نبود کاش میتونستم برم کلاس که حداقل ذهنم کمتر به چیزهای بیخود فکر میکررد و تنها میشد دلم میخواد بخوابم و دیگه هیچ وقت بیدار نشم بخدااااااااا وندی خدا که تنها آرزوم همینه ....

انگار حرف واسه نوشتن دارم بازولی حوصله مرور کردنشون رو ندارم