اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

صـــــــــد و چهــــــارده

نتونستم ...

نتونستم سال 92 رو تو ی پست جمع کنم و پروندش رو ببندم ....فوق العاده برام دردآوره ک بخوام از فروردین 92 بگم از اردیبهشت و از دردهای خرداد تا شهریور ...از دردی ک مهر تا دی  کشیدم و از نوع دیگه ای از دردهایی ک از بهمن تا اسفند کشیدم ...دیدی ؟؟ همش شد درد بعد چطور میتونم خط به خط و روز به روز از سال 92 رو برای خودم مرور کنم ..دوسی میگفت باید بی انصاف نباشیم و بگیم سال 92 سال بدی نبود ولی برای من واقعا عین سال های قبل دردآور بود وقتی به گذشته فکر میکنم ...

سال 91 درسته ک سال نابودی بود ...درسته ک درد داشت خیلییییییییییییی زیاد ولی چون دیگه ذهنم نه درگیر اتفاقات و نه درگیر آدم هاش نبود تونستم خیلی راحت ازش بنویسم و جمع و جورش کنم ولی سال 92 هنوز هم دردهاش ادامه داره تا همین ثانیه هایی ک مینویسم تا همین لحظه هایی ک دارم با بغض و ی درد فراوان مینویسم ...بخاطر همه چیز نه فقط بخاطر نبود مشترک مورد نظر ک اگه بود شاید دردهای دیگه نادیده گرفته میشدن چون من فقط با بودنش و حضورشه ک از همه ی دنیا دس میکشم و آسون میگیرم اتفاقات دیوونه کننده ی زندگیم رو .... آدم های دیوونه کننده زندیگم رو ... خونواده دیوونه کننده زندگیم رو ....فقط با بودنش بود ک نسبتا آروم بودم و حداقل مثل الان اینقدر تو دردها غرق نمیشدم ....ولی اینجوری ک خیلی تابلو شده و کاملا مسخصه تصمیم گرفته ک برای همیشه نباشه نمیخوام چرت بگم همه چیز مشخصه نمیــــــــــــخواد ک باشه ....نمیخواد روزهاش رو کنار من بگذرونه شاید با خودش ک فکر میکنه من بیمارم ی بیمار روانی ک همش سر دعوا داره باهاش ک حسوده ک چشم دیدن آدم های دیگه رو نداره ک نمیخواد اسم کس دیگه ای هم آورده بشه نه توی اون جنده خونه نه توی گوشی یا هر کوفت دیگه و اون نمیتونه با این بیمار روانی به خاطر این مسائل کنار بیاد و به همین خاطر نمیخـــــــــــــــواد ک باشه و ترجیح میده منو منتقل کنه به انبار خاطراتش و در رو روم قفل کنه و همونجا هم حبس بشم تا ابــــــــد ....میدونم دردناکه ولی چون نمیخـــــــــواد ک اتفاقی بیشتر از این بیفته و منم چون خودش نمیخواد کاری نمیتونم بکنم ....

از این متنفرم ک تمام این هفته رو به انتظار گذروندم ک شاید خبری ازش بشه ک شاید بخواد حالم رو بپرسه اونقدر منتظر بودم  تمام هفته رو چشم از گوشی برنداشتم حتی نیمه شب ها ک یهو از خواب بیدار میشدم و باز هم تو تاریکی اتاق منتظر این بودم ک نور چراغ گوشی روشن بشه ولی یک هفتس ک روشن نشد ک نشد ....و بجاش وقتی از خودآزاری فوق العاده به پیجش سر میزدم و میدیدم کسایی و چیزاهایی ک اشکم رو درمیاورد بیقرار تر و بیتاب تر میشدم ولی چیکار میتونستم بکنم ؟؟؟ جز اشک هایی ک ازشون متنفرم ...همه چیز دردناک شده ای بیقراری های گاه به گاه هم دردناک شده از خدا آرامش میخوام دوست دارم به حرفام گوش کنه ولی بخاطر "اعمال خودم " اونم دیگه دوست نداره ک نه به حرفام گوش کنه نه اینکه من باهاش حرف بزنم اونقدر ک احساس میکنم عین اون وقتایی ک توی قرآن گفته اونقدر ک از بعضی بنده هام متنفر میشدم ک مهر خاموشی بر دهانشون میزنم ک منو از یاد ببرن و توی گناه خودشون غرق بشن و این عین درده توی همه ی دردهام .... نمیخوام الکی بگم ولی واقعا هنوز بهش امید دارم ک حالم رو خوب کنه ک " آرامش" رو برگرونه ...شاید بهتر باشه دعا کنم :

خدای عزیزم تمام گناهانی رو ک باعث میشه دعاهام مستجاب نشه رو به بزرگی و عظمت خودت ببخش ..."الهی آمین "

خدای عزیزم داغ مشترک مورد نظر رو به دلم نذار ...." الهی آمین "

خدای عزیزم آرامش و ی ذهن آروم و بدون دغدغه رو به زندگیم برگردون برای همیشه ... " الهی آمین "

خدای عزیزم به برکت اسم تمام عزیزانت به محمدت قسم سال 93 رو برام عالیییییییی رقم بزن ..."الهی آمین

خدای عزیزم سال 93 رو پایان دردهای زندگیم اعلام کن .... "الهی آمین "

خدای عزیزم بینهایت پشیمونم از گناهانم و اگه پشیمونی از گناه عین توبه کردنه توبه منو بپذیر ...."الهی آمین "


امسال هم تموم شد الان ک به اجبار زنده ام به امید سال آینده 

صـــــــــد و سیـــــزده

دیروز خوب بود هوا در حدی که بعد اینکه هر کی نخود نخود شد به سارا اس دادم که دارم میام پیشت که بریم بیرون یکم باهام باشیم و خلاصه عالیییییییییی بود هوا ...ولی امروز از همون لحظه ای که پامو از خونه گذاشتم بارون با نم نم شروع شد ....از دیشبش خیلی ب امروز فکر میکردم که آخرین تفریح 92 با دوستای چند ساله حتما خیلی خوش میگذره از سر صبح از شهر میزنم بیرون و خوش میگذرونیم تا عصر بشه و دوباره نخود نخود شیم ....ولی ی غمی هم میومد تو دلم ک بعدش ولی چیییی؟ دیگه همش تنهایی و تنهایی ...اونجورایی  ک تصور میکردیم بخاطر داغونی وحشتناک هوا ک حتی به برف هم رسید o_O  نتونستیم با هم خوش بگذرونیم و تموم مدت تفریحمون رو توی چادر مسافرتی گذروندیم و حتی زودتر از وقتی هم ک تعیین کرده بودیم برگشتیم ولی همین ک نهار رو با هم کباب خوردیم همین ک قلیونم ی بار کام داد و بعدش خیلی خرکی شکست و دوباره مونی و صنما مجبور شدن برن شیشو بخرن چون خودشون زده بودن شکسته بودن و دوباره قلیون و پاسور بازی و دوباره مثل همیشه باخت من :| ولی وقتی فکر میکنم میبینم خوش گذشت با اینکه تمامممممممم مت رو بارون به شدت باز بودن دوش رو سرمون میبارید و مام دور همون پیک نیکی جمع شده بودیم خودمون رو گرم میکردیم و تا سریع برگشتم خونه شروع کردم به دیدن عکسامون ....

آخرین روزای سال 92 ی جوری عین خیلی از روزها داره با دلتنگی میگذره اونقدر ک بعضی وقتا بیقرار میشم ولی وقتی میبینم واقعا خیلی خیلی بی ارزش تر ک نمیدونم ولی خب با کاراش کاملا مشخص میکنه ک برام مهم نیست بودن و نبودن ایناس ک بیشتر بیقرارم میکنه ....نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم ک پروفایلش رو نگاه نکنم و وقتی عکسای مختلفشو و کامنت ها و کلی چیزای دیگه میبینم میگم این دیگه آخرین باری بود ک تو دلم آرزوی داشتنش رو کردم ولی همین ک چند ساعت ازش ک نه چند دقیقه حتی ازش میگذره دوباره دلم رام میشه رو التماس ها شروع میشه دوباره ....اینکه پیشش کاملا رسوام و میدونه ک چقــــــــــــدر دوسش دارم اینه ک خیلی بده این خیلی بده ک وقتی بیقرارش میشم اونم نمیدونم به چه علت وقتی برمیگردم خونه و ی بهونه الکی هم واسه خودم هم واسه اون جور میکنم ک حالش رو بپرسم و همین ک میفهمم خوبه دلم آروم میگیره با اینکه دیگه اصلا محلم نمیده با اینکه بازم به خودم میگم ک دیگه هیچوقت سراغش نمیرم ولییییی

ایناس ک اذیتم میکنه ...هنوز معلوم نشده آیا سر این کاره موندنی میشم یا نه هیچی هیچی معلوم نیست خیلی کسخولانه بهش میگم ک دارم سر کار میرم و فقط آبروی خودم رو عملا با این کار بردم چون حتی 1 هفته هم نتونستم سر داغون کننده بمونم و آبروم رفت دیگه ک چه بی اراده ای هستم من :/  درآمد خوب همیشه نشونه این نیست ک باید بدویی برای هر کاری واقعا داشتم روز ب روز اونجا داغون میشدم 

مثل پارسال توی هفته آینده باید ی پست بذارم واسه جمع آوری سال 92 با اینکه زیاد زیاد هم خوش آیند نبود برام این سال اما باز هم شکر :)