اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

صــــــــــد و دو

دوست داشتن کسایی ک به دلم میشینن و احساس میکنم بودن این ادمها بهم آرامش میده این " حق " منه ...ولی روح سرکشم همیشه یه چیزهایی رو حق خودش میدونه اصلا با روحیاتش سازگار نیست ...همیشه کسایی رو توی زندگیم راه میدم ک فقط از دور این آدمها دیدنی هستن وقتی نزدیکشون ک میشی و لجن زندگیشون رو که میبینم حتی از خودم و انتخابمم بیزار میشم ...زیاد نمیخوام این بحث رو بازش کنم فقط همین رو باید به خودم بقبولونم ک دوست داشتن و قیافه یکی معیار خوبی واسه بودن و باهاش سر کردن نیست ....اینجور آدمها عین همه ی آدمهایی ک خواسته و ناخواسته بودن با خودشون " درد " به همراه دارن ...درسته نمیتونم با آدمی هم ک عقلم تاییدش میکنه کنار بیام ولی اینجاست ک " تنهایی " نتیجه ی مطلق همه ی این فکرهاست .... تنها باش و یک درد داشته باش نه با ادمهایی ک حتی دردهای خودشون رو بهت منتقل میکنن بجز دردهایی ک خودت هم داریش 

یه چن وقتی رو میخواستم و هنوز هم میخوام از دنیای وب نویسی کنار بگیرم و یکم تو خودم باشم ...روزهای خیلی خیلی سختی در انتظارم هستن و فقط میتونم بگم پناه بر خدا ....روزای وحشتناک امتحانات ...روزای پر استرس  اومدن نمره ها ...روزهایی ک بعدش باید یه جوری به خونوادم بقبولونم ک من هنوزم از درسم باقی مونده و این ترم ترم آخرم نبود برعکس همه ی دروغ هایی ک بهشون گفتم ک قطعا این خودش میشه یه معظل بزرگ ....فعلا 1 ماه دیگه فرصت دارم ک به خودم بیام ک خودم رو جم و جور کنم ک بگم گور بابای آدمها و فقط به فکر خودت و زندگی نکبتیت باش ک از اینی ک هستی نابود تر نشی ...من 2 سال به معنای واقعی کلمه درد کشیدم حداقل به خودم بیام و بگم حماقت نکن و دیگه اون دردها رو دوباره به قلب خودت ننداز و ازشون " درس " بگیر ....کاش همه ی اینایی ک نوشتم بهشون عمل هم بکنم 

زیاد حوصله ی جزئی نوشتن از روزهایی ک گذشت رو ندارم ...فعلا داره میگذره 

صـــــــد و یـــک

نمیدونم بابا میذاره بعد این همه زجر کشیدن یه نفسی بکشیم یا بازم میخواد با حرفاش و رفتاراش عذابمون بده .... نمیدونم قراره چ اتفاق هایی واسه ی زندگی ک نه زنده موندن من بیفته ....قطعا همین نفس ها هم به پایان برسه میتونم بگم آروم شدم و راحت ...

سال جدید شد .. ولی دردهامونم جدیدتر شدن ....خونواده ی من نمیذارن ک یکم آرامش برگرده به این خونه و و من دیگه حوصله منتظر موندن واسه معجزه ندارم ...قطعا همین یه ذره آرامش ک اصلا نمیشه اسمش رو گذاشت ....همین یه ذره سِر بودن از دنیای اطراف رو هم میخوان ازمون بگیرن تو سال جدید با برنامه هایی ک واسه به فاک بردن کامل زندگیمون دارن ....حالم خوش نیس ...هیچ وقت حالم خوش نبوده و اگه اینبار هم عین ملیاردها باری ک اومدم و گفتم ک حالم خوش نیس ه ک از روی عادت باشه ولی از روی دردیه ک بعضی وقت ها اونقدر جاش درد میگیره ک نمیشه نیومد و نگفت ک دارم درد میکشم ک حالم از همه ی دنیا و متعلقاتش بهم میخوره ک اونقدر داغونم ک دلم میخواد همه ی روزهایی ک اینجا توی این دنیای وحشی به کثافت و بدبختی گذروندم رو بالا بیارم ک بی فکری و ندونم کاری مثلا بزرگترهامون باعث شد بدتر و بدتر فرو بریم توی لجن زندگی ....

نمیدونم چرا این ها رو عین ملیاردها باری ک با خودم تکرار کردم دارم باز تکرارشو میکنم .... مریض بودم این چند روزه ... عید ؟؟؟ هه .... نپرس از عیدی ک به تلخی زهـــــــــــر گذشته تا الانش ... دیگه نباید انگار منتظر خوشی باشم انگار عادت شده بودن روزهای فوق تخمی ....انگار امید خیلی وقته ک از قلب من رفته ...انگار سِر شدم از این همه درد ک هی سر میکنم باهاشون ...پارسال و سال های قبلش حداقلشم ک شده جایی میرفتیم و حداقل به تلخی امسال نمیگذروندیم البته تا قیامت هم میگم خدا برای اونی نسازه ک 2 سال از عید هامو ازم گرفت و الانم ک نیس کسای دیگه دارن زحمت زجر دادن من رو میکشن ....دوست دارم زودتر زودتر حداقل کلاسا شروع بشه و از صبح بزنم بیرون و حداقل غروب ها برگردم ....

میبینی ...میبینی چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر خستــــــــــــــــــــــــــــــــم