اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

اینـجـــآ دردهایــم را فریــــــاد میزنــم

خــــــآک بــــر ســـــراטּ

نــــود و شش

یه لحظه احساس کردم حرفایی که دارم با خودم مرورشون میکنم ... اینکه من این وسط گناهی ندارشتم و این تو بودی که با دروغات داشتی روان من رو به هم میریختی و من فقط داشتم خودخوری میکردم و دم نمیزدم .... احساس کردم باید این حرفا به خودش زده بشه .... احساس کردم ک شاید منتظر من باشه و بی اختیار ( واقعا میتونم بگم بی اختیار ) وسط نوشته هام رفتم سمت گوشی و شمارش رو گرفتم ... تا وقتی که بوق خورد اصلا تفهمیدم این منم که دارم این کار رو انجام میدم منی که این همه استدلال و دلیل واسه خودم آورده بودم و به خودم فهمونده بودم بودن با این آدم مساوی با نابودیم .....و وقتی به خودم اومدم دیدم بدون اینکه جواب بده خود به خود قطع شد .... بله تازه فهمیدم که وای چقـــــــــــــــــــدر بی ارزش بودم و خودم خودم رو گول میزدم با حرفام ... ولی باز هم شمارش رو گرفتم چون اونقدر خوب بلدم خودم رو توجیح کنم که گفتم شاید حواسش به گوشیش نیس وای که چه دلیل مسخره ای و این بار هم جواب نداده شده قطع شد .... بله این من بودم که این وسط داغون داغون عین آدمی که چند تا صربه کاری خورده و هنوز بدنش داغه اومدم و پای این نشستم و چت اف بی رو روشن کردم و وقتی دیدم چراغش روشنه و بعد اینکه کلی با خودم کلنجار رفتم که آیا بهش پی ام بدم یا نه و وقتی پی ام دادم و بی جواب موند و حتی چند ثانیه بعدش هم چراغش خاموش شد اینجا بود که دیگه ضربه نهایی و خوردم و به وضوح میتونم بگم که دنیا کوبیده شد توی سرم .....

فوق العاده حس وحشتناکی بود اونقدر وحشتناک که حتی سرمم گیج رفت واقعا گیج رفتن سرم رو حس کردم و اینکه اون لحظه از حال نرفتم بخاطر اون همه شوکی که بهم وارد شده بود شانس آورده بودم .... نمیدونم در مورد این آدم الان باید چی بگم .... نمیدونم کاراش رو توی این چند دقیقه چطور توصیف کنم و بگم بخاطر کدوم گناهم بود که این رفتار باهام شد ... که حتی اجازه نداد که حرفام رو بشنوه و الان با این کار من دیگه 100 در 1000 حق رو به خودش میده و خیلی پیروزمندانه به این قضیه نگاه میکنه .... اگه اذیت کردن من اگه درآوردن اشک من اگه خون دل خوردنم تو این 2 روز و روزهای قبلش اگه و هزاران اگه ی دیگه پیروزیه پس باشه تو موفق شدی که منو از پا در بیاری ...منی که صادقانه جلو اومدم منی که تمام احساسم رو با اینکه اونقدر زخم خورده که چیز زیادی ازش نمونده رو اومدم گذاشتم وسط .... منی که هییییییییچ بدی و هیچ خیانتی برات نداشتم .....منی که خیلی چیزها رو میدیم ولی باز دم نمیزدم که نکنه اشتباه باشه و من فکرم فاسد شده باشه .... باشه من شکستم عین هزاران باری که منو شکستن تو هم منو شکستی .... هیچییییییییییییی نمیتونم الان به کسی بگم و فقط میگم که لوسک رو میبخشم به خاطر اینکه برگشت و بهم گفت که منو ببخش .... بخاطر اینکه خودش به بدی که در حقم کرده بود اعتراف کرد و حق رو به من داد ... من ناحق نگفته بودم و خودش مردونگی کرد و اومد و منم بخشیدمش و الان حسابی باهم نداریم ..... با اینکه از اونم زخم خوردم .... اونم منو منزوی کرد ولی الان دیگه هیچیییییی تو دلم ازش ندارم و اون پی سرنوشت خودش و منم پی زندگی خودم .... ولی فقط خــــــــــداوند و عدالتش بین من و تو و لجوج قضاوت کنه که تو هم دقیقـــــــــا یکی بودی لنگه ی اون و فقط اومدی که داغ بذاری به دلم .... نفرینت نمیکنم و فقط واگذارت میکنم به خداوند و عدالتش و امیدوارم که یه روزی اگه خسته شدی حتی از خودت بفهمی که یه جایی یه روزی توی غروب جمعه دل یه آدم رو محکم محکم به زمین زدی و شکستی ....همین جوری ک منتظر عذاب کشیدن لجوج توی اون دنیا هستم منتظر عذاب کشیدن تو هم میمونم ..... درسته که الان خودت رو عاری از هرگونه گناه واشتباه میدونی ولی خدا بهتر از من و تو میفهمه که قلب ی آدم باز هم شکست....

پشت این اتفاق ها حتما و حتماحکمت های خیلی زیادی وجود داره ... نمیتونم از کسی الان گله کنم چون خودم مقصرم که الان این احساس رو دارم که شخصیتی برای خودم نذاشتم ...شاید اصلا باید از خدا ممنون باشم که جواب نداد و اینجوری بی محلم کرد ....الان حالم خوب نیست  روز دیگه که حالم بهتر شد به این روزهام ک فکر کنم قطعا میگم خدایا شکرت .....بذار این آدم های کوته فکر بگن دیدی انداختمش به غلط کردن .... این پرونده رو همینجا میبندم و دیگه تموم میشه ... برگرد به زندگی ... خدایـــــــــــــا منو برگردون به خودت 

نــــود و پنــح

تنهایی و بی کسی و اشک هایی که فقط به خاطر نداری هام میریزم بهتر از بوددن با یه آدمه دروغگوئه که هربار با هرکدوم از دروغاش یه جوری قلبت رو به درد میاره ..... بودن با کسی که انگار تو هیچ فرقی براش با اون 4 هزار تا کس کش دیگه ای که اونجا هستن نداری و شاید هم خیلی بی ارزش تر از بعضی هاشون باشی .... تویی که تمام خودت رو برای این ادم گذاشتی و خوده واقعیت بودی .... سعی کردی هیچ وقت کاری نکنی و با کسی رابطه ی عاطفی حالا بی اف و جی اف بودن نه ...حتی همین رابطه ی سلام علیکی هم با کسی نداشته باشی مبادا عذاب این سراغت بیاد که در برابر طرف مقابلت داری خیانت میکنی و بگی آره حقمه که الان این درد رو دارم میکشم چون خودم داشتم با فلانی لاس میزدم .... حتی این کارا رو هم کنار بذاری به کسی محل ندی چون خودت رو یه جوری متعهد بدونی و بگی دله طرفم میشکنه با این کار و خلاصه خودت رو توی یه شرایط سخت قرار بدی خودت بشی و خودت .... اونوقت اونی که براش این همه کار کردی ارزشی برات قائل نباشه و در برابر اس مسی که همون لحظه ی که صداش اومد میدونستم میخواد چه دروغایی سر هم کنه و کاملا تو با دلخوری جوابش رو میدی هم هیچ گونه توجیح و توضیحی نداشته باشه و حتییییییییی خیلی طلبکارانه و خیلی لاشیانه جوابت رو بده ...که بگه حوصله نداشتم .....

از وقتی پست پایین رو ثبت زدم تا به همین امروز دروغ های خیلی شاخدار تری ازش دیدم ولی گذشتم حرفی نزدم و گذشتم و گفتم عیبی نداره ... اینکه کاملا اشتباه کردم رو میدونم میدونم باید همون لحظه که میدونستم داره دروغ تحویلم میده و مچش رو گرفته بودم یاید به روش میاوردم و اتعراض خودم رو نشون میدادم ولی دم نزدم ....اشتباه کردم درست ولی آیا نیاید روزی جلوی این اشتباهات گرفته بشه حتی به خاطر آرامش روح خودم هم شده ..... تمامممممم هرچی که به من میگه دروغه چـــــــرا ؟؟؟ چون تمام مدت رو اف بی میگذرونه و درگیر آدمهای اونجاست .... اگه حتی بیاد به من راستشو بگه که آره من اف بی بودم و داشتم فلان کار رو میکردم من اصلا ناراحت نمیشم به جای اینکه باید به من دروغای شاخدار تحویل بده .... به خدا بجای اون من دیگه از خودم و اون دروغ ها حالم بد میشه .... مگه من چه بامبولی سرش درآوردم که اون با من اینجوری رفتار میکنه .... همه این ها گذشت و رفت و تموم شد ... چون پرونده اینم روزی باید بسته میشد ... یا باید بمونم و دروغ هایی که بهم میگه رو تحمل کنم و هی روح خودم رو عذاب بدم و بغض بشم توی خودم ... از دور تماشا کنم که داره چیکار میکنه و چه چیزهایی تحویل دیگران میده یا اینکه باید روح خودم رو آزاذ کنم .... نمیدونم سر لسک بار اولی که ازش زخم خوردم با اینکه تنها بودم چطور تحمل کردم ولی اخلاق اون زمین تا آسمون با این فرق میکرد ....اون اگه گه خوری هم میکرد ولی بلاخره میومد سمتت ولی این نــــــــــه ... اخلاقی داره فوق العاده شبیه به لجوج و همین که اسم لجوج رو آوردم به خودم باید بگم اگه رابطه عمیق تر بشه و اینم که اخلاقای اونو داره ..... باز کشش اون همه درد رو داری ؟؟؟ قطعا جوابم ( نـــــــــــه ) واقعا دیگه نمیتونم درد بکشم .... پس تو تنهایی های خودم بغض میکنم ... حتی میشکنم ولی تحمل میکنم .... به خدا گفتم که من به تو توکل کردم هوام رو داشته باش بهم صبر و مقاومت بده ... خدایا الان که کتابام کنارمه و لحظه های فوق العاده وحشتناکیه یا همین اششک هایی که الان جلوی چشمام رو تار کرده ازت از تـــــــــــــه دلم خواهش میکنم بهم تحمل بده که مقاومت کنم و روح خودم رو آزاد کنم ..... که منطقم به احساسم غلبه کنه .... کمکم که درسم رو بخونم و تموم بشه این کابوس .... میدونی که جز تو کسی رو ندارم 

باید آروم باشم ... باید خودم خودم رو اروم کنم و فقط از شر شیطان و وسوسه هاش پناه ببرم به خدا ... هیچکی بود و نبود من براش مهم نیست .... الان پیش خودش میگه این نه یکی دیگه و شناختی که ازش پیدا کردم فهمیدم که خیلی کله شقه و حتی بیشتر از لجوح چیزی براش مهم نیس ... دیگه شنیدن دروغ و دم نزدن و داغون کردن خودم بسه .... بسه